قبرستان نو در قم میزبان مشاهیر ،علما و بزرگان زیادی است که اگر فقط یکی از این بزرگان در شهر دیگری بود شاید به قطب گردشگری و زیارتی تبدیل می شد. یکی از مدفونین این قبرستان مرحوم میرزا حسن خان تبریزی مشهور به (رشدیه) است که سنگ قبر سفیدی ساده دارد و محل مراجعات کسی […]

قبرستان نو در قم میزبان مشاهیر ،علما و بزرگان زیادی است که اگر فقط یکی از این بزرگان در شهر دیگری بود شاید به قطب گردشگری و زیارتی تبدیل می شد. یکی از مدفونین این قبرستان مرحوم میرزا حسن خان تبریزی مشهور به (رشدیه) است که سنگ قبر سفیدی ساده دارد و محل مراجعات کسی جز افرادی که او را میشناسند ، نیست . او در سال ۱۲۲۹ هجری شمسی در محله چرندآب تبریز به دنیا آمد و پس از گذراندن مقدمات در زادگاه خود تصمیم گرفت برای ادامه تحصیلات به نجف برود اما با خواندن مقاله ای در روزنامه ثریا که شمار ایرانیان با سواد را از هر هزار نفر ده نفر ذکر کرده بود، تفکرش نسبت به اهداف خود تغییر نموده از سفر به نجف چشم پوشید و عازم بیروت شد و در دارالمعلمین آنجا به فراگرفتن شیوه های نوین آموزش پرداخت.

میرزا حسن تبریزی معروف به رشدیه که روشنفکران و جمعیت های فراماسونری  ایرانی او را  پدر معارف ایران، بنیان گذار آموزش نوین در ایران معرفی نموده و با تمهید خاصی او را پدر فرهنگ جدید آموزش در ایران نامیده‌اند، فرزند ملا مهدی از علمای بنام تبریز و سارا خانم نوهٔ صادق خان شقاقی بود

او تحصیلات مقدماتی را نزد پدر خود فرا گرفت و بر اثر استعداد و حافظهٔ ای که داشت، در اندک زمانی یکی از علمای تبریز به شمار می‌رفت. چنان که در ۲۲ سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز شد.

در سال ۱۲۶۱ و در زمانی که فقط ۳۲ سال بیشتر نداشت ،  با هدف تأسیس مدرسه به شیوه نوین، از مدارس جدید استانبول بازدید نمود و در همانجا الفبای صوتی را برای جایگزین نمودن با روش قدیمی آموزش در مدارس جدید ابداع کرد.

در سال ۱۲۶۲  نخستین مدرسه به سبک نو را برای کودکان مسلمان قفقاز تأسیس نمود و  در سال ۱۲۶۶ نخستین مدرسه نوین ایران را در محله ششگلان تبریز بنا نهاد. این مدرسه و به دنبال آن پنج مدرسه دیگری که در تبریز و مشهد تأسیس کرد  با تعارض با درباریان پی درپی بسته شد. رشدیه با فروش املاک خود و با اجازه ی علمای نجف، مسجد شیخ الاسلام تبریز را به مدرسه تبدیل کرد و در کلاس ها میز، نیمکت و تخته سیاه گذاشت و به تدریس با روش جدید اقدام نمود.

این مدرسه نیز با هجوم گروهی جوانان دینی بسته شد و حتی یکی از شاگردان جان خود را از دست داد و رشدیه نیز زخمی شد و مجبور به ترک کشورگردید. وقتی میرزا علی خان امین الدوله که سیاستمداری روشنفکر بود به والیگری آذربایجان انتخاب شد، رشدیه را به تبریز فراخواند و با ایمان به میهن دوستی او، مدرسه ی بزرگی در تبریز باز کرد. رشدیه در این مدرسه به ۶۰ نفر دانش آموز کلاه و لباس یکسان پوشاند و به آموزش آن ها پرداخت اما با برکناری امین الدوله، دوباره مدرسه رشدیه مورد غضب قرار گرفته و به آتش کشیده شد.

زمانی که وی ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر نمود. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزش‌های او سه سال دوام یافت. چندی بعد کلاسی برای بزرگ سالان نیز باز کرد که در مدت ۹۰ ساعت خواندن و نوشتن را به آنان می آموخت.

این بار، مخالفان او  به خود اجازه دادند به او سوء قصد کنند و با شلیک تیری به پای او مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد. رشدیه در آن موقع با توجه به اینکه دستش را در مشهد شکسته بودند و پایش نیز دراین واقعه مجروح شده بود، شعری بدین مضمون می‌خواند: مرا دوست بی دست و پا خواسته است * پسندم همان را که او خواسته است. دلایل مخالفت با او را مخالفانش اینگونه نقل میکنند که بعد از بازگشت وی از بیروت تغییرات شگرفی در دینداری او دیده شده بود و او را متهم به عضویت در جمعیت های فراماسونی خصوصا «انجمن باغ میکده» میدانسته اند و حتی به متهم نمودن او به بابیگری هم پرداخته شده است. هم بهایی ها و هم ماسونها که تحت نظر دولت فخیمه انگلیس آموزش دیده و حمایت دستگاه جاسوسی انگلیس را داشته اند همیشه طبقات روشنفکر و حتی علمای بزرگ را نشانه رفته اند تا جایی که سید جمال الدین اسد ابادی فریب آنها را خورد و به ایشان اعتماد کرد و بعد ها کاملا پشیمان گردید. بیروت را بسیاری شکارگاه مغزها برای انگلستان نامیده اند و هر روشن فکری که در مدارس و دانشگاههای بیروت تلمذ جسته را به نوعی در آب نمک خوابیده انگلیس بر میشمارند. رشدیه علاوه بر فعالیت های آموزشی  و بنا نهادن آموزش نوین در ایران، روزنامه هایی به نام «مکتب» و «طهران» منتشر  می کرد؛ از او ۲۷جلد اثر به جا مانده است که از میان آنها می توان به این موارد اشاره کرد: بدایه التعلیم، هدایه التعلیم، نهایه التعلیم، تحفه الصبیان، صد درس، تنبیه الغافلین، ارشاد الطالبین و … محمد صدر هاشمی مؤلف کتاب تاریخ جراید و مجلات ایران به نقل از روزنامه فریاد درباره روزنامه مکتب می نویسد: «رشدیه هنگامی که در طهران بود خدمت فرهنگی را ضمیمه خدمت سیاسی ساخت و با هم گرایشان خود به نشر و ترویج افکار آزادی پرداخت و از راه «شب نامه نویسی» و پخش بی باکانه آن در اطراف قصر سلطنتی قاجار و دربار به پیشرفت فکر آزادیخواهی کمک های شایانی نمود.»  او بارها زندانی و نهایتا به کلات تبعید شد پس از پیروزی مشروطه طلبان جناح طرفداران انگلیس او و دیگر کسانی که به شهرهای مختلف تبعید شده بودند با شور و هیجانی که روشنفکری منتج از مشروطه خواهی ،  مردم پایتخت را به وجد آورده بود به تهران بازگشتند. امّا آن دوران پر از امید به آینده دیری نپایید. محمد علی شاه جانشین مظفرالدین شاه نتوانست مواضع مجلس را تحمل کند. در زمان سلطنت او مجلس به توپ بسته شد و استبداد صغیرآغاز گردید. میرزا حسن رشدیه در اواخر عمر برای در امان ماندن از دشمنی مخالفان ضد انکلیسی و متعصب و مذهبی در تهران ،  ساکن قم گردید و در سال ۱۳۲۳ و در ۹۴ سالگی در همانجا درگذشت و دور از چشم مخالفین مخفیانه در قبرستان نو مدفون گردید خدا از سرنقصیراتش بگذرد. والسلام

حمید رضا نقاشیان