انگلیس به رفتن شاه کمک کرد، اما نه برای تحقق اسلام ناب(۱)
انگلیس به رفتن شاه کمک کرد، اما نه برای تحقق اسلام ناب(۱)

سالگرد سی و نهمین سال پیروزی انقلاب اسلامی یاد آور ایام خوشی است که ملت بزرگ ایران دست خود را به زانوی خویش گرفته و در حمایت از امام خمینی رحمت الله علیه  توانست رژیم خونخوار و تا دندان مسلح پهلوی را سرنگون و از این سرنگونی بسیار با اهمیت تر به نظامهای شاهی که […]

سالگرد سی و نهمین سال پیروزی انقلاب اسلامی یاد آور ایام خوشی است که ملت بزرگ ایران دست خود را به زانوی خویش گرفته و در حمایت از امام خمینی رحمت الله علیه  توانست رژیم خونخوار و تا دندان مسلح پهلوی را سرنگون و از این سرنگونی بسیار با اهمیت تر به نظامهای شاهی که در طول بیش از ۲۵۰۰ سال در ایران با جنگ و کشتار و کودتا قدرت را بدست میگرفتند، برای ابد خاتمه بخشیده و بجای آن رژیمی متکی به آراء ملت را پایه ریزی و استقرار بخشد. همین روزها وقتی به مکتوبات ضد انقلاب نگاهی می اندازم به نقطه نظر کودکانه ای بر میخورم که معتقد است آمریکا در تحقق انقلاب اسلامی نقشی ایفا نموده است که این نگاه را از سه منظر میتوان مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.

منظر یکم اینکه مالیخولیا گرفتگانی معتقد باشند امریکا بدست خود متحد و نوکر بی جیره و مواجب خود یعنی محمد رضا پهلوی را که صد در صد منافع آن کشور را در منطقه تامین و به قیمت کشتن ملتش تضمین مینمود از کار بر کنار نموده و نظامی را که از ریشه با مبانی استکباری تضاد داشته است را بجای رژیم دلخواه خود، تایید نموده باشد؟ که البته مفهوم این سخن از چند جهت قابل رد و تردید است.

اول اینکه ایران را در طول حد اقل از ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ که آمریکا و انگلیس حکومت ملی دکتر محمد مصدق را سرنگون کردند ژاندارم و حیاط خلوت امریکا و اقمارش ندانیم که البته این ندانستن به پایه و ریشه ای متکی نخواهد بود زیرا وقتی به خاطرات اخرین سفرای امریکا در ایران سری بزنیم، هم ریچارد هلمز که سفیر دوران جمهوری خواهان در ایران بوده و هم ویلیام هیلی سولیوان که سفیر دوران دموکراتها در ایران بوده اند، بیش از صدها بار به اینکه با شاه ملاقات نموده و او قول داد دستور امریکا را مو به مو اجرا کند بر میخوریم و این کاملا جاهلانه و ساده انگارانه است که فرض کنیم آمریکاییها اعم از دموکرات و جمهوری خواه کوچکترین تردیدی نسبت به تبعیت و نوکری شاه در نهاد خود راه داده بوده اند.

دوم اینکه اساس منافع امریکا در منطقه در سه محور خلاصه میشدو این سه محور تا آخرین روزهای حکومت پهلوی کوچکترین خدشه ای بر نداشته بود.

الف- منافع اقتصادی که شاه همه نفت و بازار خود را با گره کور به منافع آمریکابسته و اداره میکرد و پیوند ناگسستنی او هرگز زمینه ای برای نگرانی در کاخ سفید ایجاد نکرده بود.

ب – ژاندارمی شاه در منطقه که طبعا شاه برای آنکه شاگرد اولی نوکران امریکا را در منطقه داشته باشد و بتواند در مقابل همسایگان و حتی شوروی آن روز ارز اندامی داشته و از ابزارهای جنگی و دفاعی آمریکایی بهره مند بوده باشد بطور بدیهی نوکری آمریکا را که بعد از جنگ جهانی دوم قدرت بلامنازع جهان محسوب میشد بپذیرد تا هم خود را بر مسند حکومت ایران حفظ نموده و هم فرایند رضایت امریکا ذره ای آسیب نبیند که فی الواقع همین طور هم بود.

ج – محور سومی که آمریکا را نسبت به شاه مطمئن و خالی از هر گونه شبهه ای حمایتگر و پششتیبان قلمداد مینمود نقش رابطه خلل ناپذیر شاه با اسرائیل بود که شاه حتی علی رغم خواست یک اکثریت بیش از ۹۹ درصدی ملت ایران این رابطه را می ستود و حتی کلیدی ترین و شاید بتوان گفت حساس ترین مواضع و پستهای حکومت خود را امثال پزشکی دربار و ارکان ساواک و ارکان بازرسی شاهنشاهی را به بهایی ها و اسرائیلی ها که هردو کاملا از یک قماش بوده اند سپرده بود. لذا میتوان به ضرس قاطع این نظر را که شاه میتوانست از منظر سرسپردگی برای امریکا محل تردید ایجاد نموده باشد، کاملا بی اساس دانست.

سوم اینکه این اتهام را که امریکا درتحقق انقلاب اسلامی نقش داشته است را متوجه تحلیل کسانی بدانیم که سری و سری با انگلیس داشته و علاقمندند نقش انگلیس را دراین جریان که بسیار هوشمندانه اداره شده پنهان نموده و این کشور را از اتهامات و حتی شکست سیاستهایش مبری نمایند و استفاده از نام آمریکا برای مقاصد اغواگرانه و شیطانی ایشان طرفی پوششی بوده باشد وآین قماش تحلیلگران خود را پشت مخالفت با امریکا پنهان نموده تا معلوم نشود از کدام ابشخور سیراب میشوند.

 

حمیدرضا نقاشیان