عشق را تابی، توانی، منظریست !
عشق را تابی، توانی، منظریست !

روز شنبه ۲۵ فروردین مصادف با روز مبعث حضرت رسول اکرم صلوات الله و سلامه علیه و آله است. این روز را روز تولد اسلام نام نهاده اند و تجلیل از وجود ذیجود پیامبر گرامی اسلام منشا برکات عدیده و صواب عظما در این روز است. مظهر ناظر آن وجود ذیجود در امروز جامعه ما […]

روز شنبه ۲۵ فروردین مصادف با روز مبعث حضرت رسول اکرم صلوات الله و سلامه علیه و آله است. این روز را روز تولد اسلام نام نهاده اند و تجلیل از وجود ذیجود پیامبر گرامی اسلام منشا برکات عدیده و صواب عظما در این روز است.

مظهر ناظر آن وجود ذیجود در امروز جامعه ما وجود مبارک امام مهدی سلام الله علیه و عجل الله تعالی  فرجه می باشد. به عبارتی تجلیل از امام زمان عجل الله تعاله فرجه بمنزله تجلیل از رسول گرامی اسلام است. که او را بقیه الله مینامیم.

بسیاری از بزرگان تشابهات بسیاری بین مبعث و ضهور حضرت حجت ذکر کرده اند.

از نشانه‌های ظهور حضرت ولی عصر (عج) این است که بین همه یکدلی و یکرنگی ایجاد کرده و کینه، عداوت و دشمنی را از بین می‌برد.

پیش از بعثت مردم در گمراهی آشکار بودند همان‌طوری که پیش از ظهور مردم اصل زندگی خود را بر پایه دنیا قرار داده و در یک گمراهی آشکار گرفتار هستند.

پیامبر اکرم (ص) جامعه دوران جاهلیت را اهل قرآن، نماز و توحیدی کرده و در حقیقت به کلمه توحید اعتلا داد و همین زیبایی عاشقانه و صفات شایسته در ظهور روی می‌دهد.

پیامبر اکرم (ص) با بعثت خود جامعه را از انحرافات نجات داد و در دوران ظهور امام زمان (عج) همچنین این اتفاق می‌افتد و وجود امام عصر(عج) دل‌ها را تسکین می‌دهند.

هدف بعثت رسول خدا (ص) این بود که فکر و اندیشه مردم، قرآنی شود و در حقیقت زیبایی ظهور این است که مردم بر اساس قرآن می‌اندیشند یعنی یقین پیدا می‌کنند عزت به دست خداست.

در این خصوص عشق به مهدی فاطمه عشق به اسلام و قران و پیامبر و آل پیامبر است. و همین باعث شد که رابطه عشقی مرحوم مغفور شیخ رجبعلی خیاط را نسبت به مولایمان را

از زبان حجه الاسلام والمسلمین علیرضا توحیدلو درباره شیخ رجبعلی خیاط و امام زمان(عج) مرور کنیم .

شیخ رجبعلی خیاط می گوید؛

در نیمه شبی سرد زمستانی در حالی که برف بشدت می‌بارید و تمام کوچه و خیابان‌ها را سفید پوش کرده بود از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سر به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته

باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده!  جلو رفتم دیدم او یک جوان است!

او را تکانی دادم! بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه می‌کنی! گفتم: جوان مثلِ اینکه متوجه نیستی!

برف، برف!  روی سرت برف نشسته!  ظاهراً مدت‌هاست که اینجایی! مریض می‌شوی!  خدای ناکرده می ‌میری!  اینجا چه می‌کنی؟  جوان که گویی سخنان مرا نشنیده بود!   با سرش اشاره‌ای به روبرو کرد!

دیدم او زل زده به پنجره خانه‌ای!  گفتم عاشق شدی؟  فهمیدم عاشق شده!  نشستم و با تمام وجود گریستم! جوان تعجب کرد!  کنارم نشست!  گفت تو برای چی گریه میکنی؟

نه کُند تو هم عاشق شده؟   ‌ای پیرمرد!  آیا تو هم عاشق شدی؟!

گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر می‌کردم عاشقم! [عاشق مهدی فاطمه] ولی اکنون که تو را دیدم [ برای رسیدن به عشقت ازخودبی خود شدی]

فهمیدم من عاشق نیستم و ادعایی بیش نبوده! مگرعاشق میشه لحظه‌ای به یادمعشوقش نباشد.

دید مجنون را شبی لیلا به خواب / کاسه ای در دست دارد خیس آب / گفت او را چیست ای شیدای من؟ / در جوابش گفت ای لیلای من

کاسه ی آب است اما آب نیست / باده ی ناب است اما ناب نیست / اینکه بینی حاصل افسون توست / دسترنج هق هق مجنون توست / سوختم در آتش بیداد تو / ریختم هر قطره اش با یاد تو

ابر بودم تشنه ی لیلا شدم / بس که باریدم تو را دریا شدم / عشق اگر روزی تو را افسون کند / لیلی اش را تشنه ی مجنون کند

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

والسلام

حمید رضا نقاشیان