«ترامپ» و آمریکای لاتین؛ بازتعریف نظم منطقه‌ای با زبان تهدید
«ترامپ» و آمریکای لاتین؛ بازتعریف نظم منطقه‌ای با زبان تهدید
یکسال از پیروزی «ترامپ» در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا می‌گذرد و کشورهای آمریکای لاتین در برابر آزمون این سیاستمدار پرحاشیه باید تصمیم بگیرند دوباره مغلوب مهندسی سیاسی واشنگتن شوند یا خود برای تعیین سرنوشت کشورهایشان قدم بردارند.

«ترامپ» و آمریکای لاتین؛ بازتعریف نظم منطقه‌ای با زبان تهدید

به گزارش واحد بین الملل خبرگزاری صبح اقتصاد  پنجم نوامبر ۲۰۲۴ (۱۵ آبان ۱۴۰۳)، آمریکایی‌ها بار دیگر تصمیم گرفتند به چهره‌ای رای دهند که سیاست و گفتمانش ترکیبی از پوپولیسم، ملی‌گرایی افراطی و نوعی بی‌قاعدگی در تصمیم‌گیری بود. «دونالد ترامپ» رئیس‌جمهوری پرحاشیه‌ای که در دور نخست ریاستش جهان را به چندین بحران دیپلماتیک و اقتصادی وارد کرد، این بار با وعده‌ی «احیای عظمت آمریکا» و پایان دادن به جنگ‌های بی‌پایان بازگشت. اما در نخستین سال از دور دوم زمامداری او، جهان به‌ویژه آمریکای لاتین شاهد چرخشی تند از شعار صلح‌سازی به عمل جنگ‌افروزی بود؛ منطقه‌ای که روزگاری با اتکا به مفهوم «منطقه‌ صلح» در پی رهایی از سایه‌ قدرت‌های بزرگ بود، بار دیگر خود را در تیررس سیاست خارجی تهاجمی ایالات متحده یافت.

ترامپ در این یک سال، عملا به بازتعریف نقش آمریکا در نیم‌کره‌ غربی پرداخت. بازگرداندن مالکیت کانال پاناما به‌عنوان نماد بازپس‌گیری «دارایی‌های از دست‌رفته»، بازگرداندن تحقیرآمیز مهاجران از مرزهای جنوبی، و اعمال تعرفه‌های سنگین بر صادرات کشورهای آمریکای لاتین، همگی نشانه‌ها از ذهنیتی بودند که در آن «عظمت آمریکا» تنها از طریق تحقیر دیگران معنا پیدا می‌کند. برای ترامپ، سیاست خارجی نه عرصه‌ همکاری، بلکه میدان نمایش قدرت و چانه‌زنی اقتصادی است. در نتیجه، آمریکای لاتین بار دیگر نه شریک، که صحنه‌ رقابت و ابزار معامله تلقی شد.

ونزوئلا؛ از مذاکره تا تهدید نظامی

یکی از مهم‌ترین نقاط تمرکز دولت دوم ترامپ، ونزوئلا بود. در ماه‌های نخست، نشانه‌هایی از نرمش دیده می‌شد: اعزام نماینده برای مذاکره با دولت «نیکلاس مادورو»، آزادی چند زندانی سیاسی، و صدور مجوز محدود فعالیت برای شرکت نفتی شورون. این تحرکات در ظاهر بیانگر بازگشت به دیپلماسی بود، اما دوام چندانی نداشت. با تغییر موازنه‌ جهانی، به‌ویژه در پی درگیری‌های خاورمیانه و تشدید رقابت با چین و روسیه، ترامپ بار دیگر مسیر تقابل را برگزید.

در نیمه‌ دوم سال، لحن واشنگتن نسبت به کاراکاس به طرز چشمگیری تند شد. اعلام جایزه برای دستگیری مادورو، هدف قرار دادن شناورهای ونزوئلایی در کارائیب و اقیانوس آرام، و تهدید به اقدام نظامی مستقیم، یادآور دهه‌های تاریک مداخلات آمریکا در منطقه بود. در همین راستا، تغییر نام وزارت دفاع به «وزارت جنگ» نمادین‌ترین جلوه‌ بازگشت به زبان امپراتوری بود؛ گویی واشنگتن دیگر نیازی به پنهان‌کاری یا توجیه اخلاقی نمی‌دید.

کلمبیا؛ شکست اتحادی تاریخی

ترامپ در یکسال گذشته، سیاستی به‌مراتب سخت‌گیرانه‌تر و مداخله‌جویانه‌تر نسبت به کلمبیا در پیش گرفت؛ رویکردی که حتی متحدان سنتی واشنگتن در بوگوتا را هم دچار تنش کرد. ترامپ ابتدا دولت وقت کلمبیا را به‌دلیل ناکامی در کنترل قاچاق مواد مخدر به‌شدت مورد انتقاد قرار داد و تهدید کرد که این کشور ممکن است از فهرست شرکای قابل اعتماد در جنگ مواد مخدر خارج شود. او از ابزار تحریم اقتصادی و فشار دیپلماتیک برای اعمال نفوذ در سیاست داخلی کلمبیا استفاده کرد و در عین حال، از مداخله نظامی در این کشور همچون ونزوئلا سخن گفت.

اقدامات ترامپ علیه دولت کلمبیا، بخشی از پروژه بزرگ‌تر ترامپ در آمریکای لاتین بود: مهار موج دولت‌های چپ در قاره و جلوگیری از شکل‌گیری محورهای سیاسی مشابه با ونزوئلا، بولیوی و نیکاراگوئه.

در نتیجه، در دوره دوم ریاست جمهوری ترامپ، شکاف استراتژیک در روابط دو کشور عمیق‌تر شد و کلمبیا از یک متحد مطیع واشنگتن، به صحنه‌ای از تقابل‌های ایدئولوژیک و ژئوپولیتیک جدید میان پترو چپ‌گرا و ترامپ راست‌گرا بدل شد؛ تقابلی که هم بر سیاست داخلی این کشور و هم بر روابط بوگوتا با واشنگتن سایه انداخته است.

آرژانتین؛ اتحاد مصلحتی زیر چتر لیبرتاریسم

در مقابل، آرژانتین تحت ریاست جمهوری «خاویر میلی»، اقتصاددان لیبرتارین و شیفته‌ بازار آزاد، به متحد نزدیک ترامپ بدل شد و در این راستا، یک دولت آمریکای لاتینی نه از موضع مقاومت، بلکه از سر میل ایدئولوژیک به واشنگتن نزدیک شد.

وعده‌های میلی برای خصوصی‌سازی گسترده و کاهش نقش دولت، کاملا با گفتمان اقتصادی ترامپ هم‌خوانی داشت. در عمل، واشنگتن با اعطای کمک‌های مشروط و وعده‌ سرمایه‌گذاری، سعی کرد آرژانتین را به الگوی جدیدی از «وابستگی داوطلبانه» بدل کند. این رابطه، هرچند در ظاهر تقویت‌کننده‌ پیوندهای دو کشور بوده است، اما در بطن خود یادآور دوران جنگ سرد و وابستگی‌های یک‌سویه‌ اقتصادی بوده که در نهایت به نابرابری و بی‌ثباتی انجامید.

مکزیک و برزیل؛ سیاست موازنه و مقاومت

در سوی دیگر، مکزیک و برزیل تلاش کردند از موضعی برابر با واشنگتن وارد تعامل شوند. مکزیک، که بیش از هر کشور دیگری از سیاست‌های مهاجرتی ترامپ متاثر است، راهبردی دوگانه در پیش گرفت: حفظ روابط اقتصادی از یک سو و مقاومت سیاسی از سوی دیگر. تاکنون، این رویکرد نتیجه‌بخش بوده؛ چرا که دولت مکزیک توانسته است همزمان با حفظ تجارت و ثبات داخلی، از ورود به دایره‌ تهدید مستقیم ترامپ بپرهیزد.

برزیل اما وضعیت پیچیده‌تری دارد. دخالت‌های غیررسمی آمریکا در روند قضایی مرتبط با «ژائیر بولسونارو» رئیس‌جمهوری سابق، موجب شد بخش‌هایی از جامعه‌ برزیل، سیاست‌های واشنگتن را به عنوان تلاشی برای مهندسی صحنه‌ سیاسی کشور تلقی کنند. آمریکا، با بهره‌گیری از شبکه‌های رسانه‌ای و اقتصادی، کوشیده است موازنه‌ قدرت در برزیل را به سود جناح‌هایی تغییر دهد که نسبت به سیاست‌های واشنگتن نرمش بیشتری دارند.

مهندسی سیاسی منطقه؛ از بولیوی تا آرژانتین

آنچه در این یک سال بیش از پیش نمایان شده، میل آشکار دولت ترامپ به بازطراحی ساختار سیاسی آمریکای لاتین است. از دخالت غیرمستقیم در انتخابات آرژانتین (با مشروط کردن کمک‌های اقتصادی به پیروزی میلی) تا اثرگذاری در روند انتخابات بولیوی و حمایت از روی کار آمدن دولتی راست‌گرا پس از دو دهه حاکمیت چپگرایان، همگی در راستای ایجاد جبهه‌ای هم‌سو با واشنگتن انجام شده‌اند.

این الگو یادآور سیاست‌های کلاسیک دهه‌ ۱۹۸۰ است؛ زمانی که آمریکا با استفاده از ابزارهای اقتصادی و امنیتی، به دنبال مهندسی نظام‌های سیاسی در منطقه بود تا مانع گسترش نفوذ شوروی شود. تفاوت امروز در آن است که تهدید کمونیسم جای خود را به رقابت با چین و روسیه داده، اما منطق سلطه همچنان پابرجاست.

بازگشت دکترین مونرو؛ چهره‌ جدید سلطه

برآیند رویکرد کاخ سفید نشان می‌دهد که سیاست‌های ترامپ را می‌توان احیای صریح «دکترین مونرو» دانست؛ ایده‌ قدیمی که در قرن نوزدهم میلادی بر طرد نفوذ قدرت‌های خارجی از نیم‌کره‌ی غربی تاکید داشت، اما در عمل به پوششی برای مداخلات بی‌پایان آمریکا بدل شد.

ترامپ با زبانی آشکار و گاه تحقیرآمیز اعلام کرده که آمریکای لاتین باید بار دیگر به «حیاط خلوت» واشنگتن تبدیل شود. تهدید علیه چین و روسیه برای خروج از پروژه‌های زیرساختی منطقه، بازبینی قراردادهای تجاری و حتی تحریم شرکت‌های محلی که با قدرت‌های شرقی همکاری می‌کنند، در همین راستا ارزیابی می‌شود.

اما پارادوکس بزرگ ترامپ را می‌توان در این نکته یافت: وی با شعار صلح و بازسازی درون‌مرزی به قدرت رسید، اما سیاست خارجی‌ او بیش از هر چیز، بازتولید جنگ و نفاق در بیرون از مرزهاست. «وزارت جنگ» در واقع نشانه از ذهنیتی است که سیاست را ادامه‌ جنگ می‌بیند؛ جنگ اقتصادی، جنگ رسانه‌ای و در نهایت جنگ نظامی.

بحران همگرایی در منطقه

آمریکای لاتین در برابر این فشارها نیازمند نوعی همگرایی جدید است. اما متاسفانه، وضعیت فعلی منطقه یادآور سال‌های پراکندگی و چنددستگی است. دولت‌های راست‌گرا با واشنگتن همسو شده‌اند و دولت‌های چپ‌گرا درگیر بحران‌های داخلی‌اند. مکزیک و برزیل سعی می‌کنند مسیر میانه‌ای برگزینند، در حالی که ونزوئلا، کوبا و نیکاراگوئه در وضعیت پیچیده‌ای قرار دارند. این شکاف، بزرگ‌ترین فرصت را برای واشنگتن فراهم کرده تا بدون مواجهه با پاسخ هماهنگ منطقه‌ای، اهداف خود را پیش ببرد.

به بیان دقیق‌تر، در پایان سال نخست از ریاست‌جمهوری دوم ترامپ، آمریکای لاتین خود را در موقعیتی متناقض می‌بیند: از یک سو، رشد اقتصادی برخی کشورها و بازگشت سرمایه‌های آمریکایی امیدهایی را برانگیخته است؛ از سوی دیگر، سایه‌ سنگین مداخله‌جویی، تهدید نظامی و وابستگی اقتصادی، استقلال و همبستگی منطقه‌ای را تهدید می‌کند.

ترامپ با احیای زبان سلطه و نمایش قدرت، موفق شده است بار دیگر آمریکای لاتین را در دستور کار سیاست خارجی آمریکا قرار دهد، اما این بازگشت نه از سر همکاری و توسعه، بلکه از سر هژمونی و کنترل است. در چنین شرایطی، آینده‌ی منطقه بستگی دارد به اینکه آیا رهبران آمریکای لاتین می‌توانند فراتر از اختلاف‌های ایدئولوژیک، به درکی مشترک از ضرورت استقلال و همگرایی برسند یا نه.

اگر چنین نشود، شاید تاریخ بار دیگر تکرار شود؛ آمریکای لاتین در برابر ایالات متحده نه به‌عنوان شریک، بلکه به‌عنوان صحنه‌ای برای آزمودن سیاست‌های یک قدرت بزرگ باقی خواهد ماند. در این بازی، واشنگتن مهره‌ها را جابه‌جا می‌کند و دولت‌ها در پی بقا خواهند بود؛ و این در حالی است که مردم منطقه بار دیگر بهای جاه‌طلبی‌های سیاسی را می‌پردازند.

تردیدی وجود ندارد که آمریکای لاتین باید بتواند بین حافظه‌ تاریخی خود و واقعیت امروز پلی بزند؛ مسیری که در آن، این قاره نه حیاط خلوت قدرتی دیگر، بلکه صدایی مستقل در جهانی چندقطبی باشد.

در این چارچوب، شاید آزمون واقعی نه برای ترامپ، که برای ملت‌هایی باشد که باید تصمیم بگیرند بار دیگر بازیچه شوند، یا این‌بار نویسنده‌ تاریخ خود باشند.

  • منبع خبر : ایرنا