سلبریتیها مدام از هم سبقت میگیرند؛ تا خیال می کنی که به نقطه انتها رسیدهاند؛ دوباره کسی پیدا میشودو مرزها را جابهجا میکند. از دیروز ویدیویی در شبکه های اجتماعی دست به دست می شود که در آن دو تن از مجریان شبکه من و تو، امید خلیلی تجریشی و ندا جناب اصفهانی، از روسیه […]
سلبریتیها مدام از هم سبقت میگیرند؛ تا خیال می کنی که به نقطه انتها رسیدهاند؛ دوباره کسی پیدا میشودو مرزها را جابهجا میکند.
از دیروز ویدیویی در شبکه های اجتماعی دست به دست می شود که در آن دو تن از مجریان شبکه من و تو، امید خلیلی تجریشی و ندا جناب اصفهانی، از روسیه گزارش می دهند و در قسمتی از آن خلیلی تجریشی، با تلاشی آشکار برای فاصله گرفتن از عوام و تلفظ های آنان، «کمونیسم» در تلفظ فارسی و «کامیونیزِم» در تلفظ انگلیسی را با هم مخلوط (یا به قول خودش میکس!) می کند و می گوید «کمونیزِم» در روسیه مرده است و تلاش های مارکس و «ایگلز» و لنین نقش بر آب شده است و حالا این سرمایه داری است که در آن جا مسلط است. در بین حرف هایش هم البته واژگانی مثل «میکسچر» و «لاکچری» هم به کار می برد که مخاطبان خدای ناکرده زمانی گمان نکنند که ایشان مانند مردمانِ عادی صحبت می کنند. طبیعی است که کاربران توییتر و دیگر شبکه های اجتماعی از دیروز این حرف ها را سوژه خنده خود کرده اند و البته رمز گشایی کرده اند که «ایگلز» همان «انگلس» بخت برگشته است و مدام به جناب خلیلی یادآوری می کنند که مارکس و انگلس (یا همان ایگلز!) اصلاً کاری به کار روسیه نداشتند و اتفاقاً انقلاب روسیه کاملاً در تضاد با نظریه های این دو بود که می گفتند که حکومت کمونیستی و انقلاب پرولتاریا از کشورهای سرمایه داری بر می خیزد، نه کشوری فئودالی مانند روسیه. این البته اولین بار نیست که این شخص خاص می خواهد خاص بودن خود را به رخ بکشد و در گذشته هم به خاطر تلاش برای فارسی سره صحبت کردن و به کار نبردن واژگان عربی، و البته به این خاطر که دایره واژگانش بسیار محدود است، اشتباهات مفتضحانه ای مرتکب شده بود و باعث خنده و تفریح کاربران شبکه های اجتماعی شده بود. این البته تنها نمونه ای از اشتباهات یا به قولی «سوتی» های سلبریتی هاست. مثلاً همین چند وقت پیش بود که محسن تنابنده چیزی از صفحه های به اصطلاح شارلاتانِ اینستاگرام، همان صفحه هایی که در قالبی شبه علمی مثلاً از کشف علائم سفر در زمان یا حضور فضایی ها در زمین یا شکار جن در جزیره ماداگاسکار می گویند، چیزی نقل کرده بود و افاضاتی هم درباره شرایط کشور کرده بود و برای همین مضحکه عام و خاص در شبکه های مجازی شده بود.
مطمئنم با همین چند مثال، چندین و چند مثال دیگر از همین دست در ذهن خوانندگان تداعی شده است و برای همین نیازی به ارائه مثال های دیگر نیست. این پدیده البته منحصر به ایران نیست. مثلاً تیلور سوییفت پای ثابت تمسخر های شبکه های مجازی انگلیسی زبان است، چرا که، با وجود این که خود «شعر» می گوید و همان ها را می خواند، تفاوت your وyou’re را نمی داند و بار ها در به کار بردن آن ها اشتباه کرده است و کاریکاتور های فراوانی هم از او درباره همین موضوع کشیده شده است. همین ماجرا درباره بسیاری دیگر از سلبریتی های غربی تکرار شده است، اما یک تفاوت عمده در این بین وجود دارد. سلبریتی های غربی، خود را متخصص در همه چیز نمی دانند و با این که سال ها است فضای مجازی انگلیسی زبان را دنبال می کنم، بسیار کم پیش آمده است که ببینم چنین سلبریتی هایی درباره همه مسائل اظهار نظر کنند. نهایت فعالیت آنان، فعالیت در خیریه ها یا پول جمع کردن فقرا یا سفیر صلح شدن، یا اگر بخواهند خیلی سیاسی باشند، حمایت از یک حزب یا کاندیدای خاص در انتخابات یا در نهایت اظهار نظر درباره مثلاً یک اظهار نظر نژادپرستانه فلان سیاست مدار امریکایی است. اما کافی است سری به صفحه اینستاگرامِ پرویز پرستویی، ترانه علیدوستی، بهاره رهنما یا حمید فرخ نژاد بزنید. در اولین مواجهه، انسان گمان می کند که با سخنگوی یک سیاستمدار یا روابط عمومی وزارت خارجه طرف است، بس که روز و شب این حضرات در حال بیانیه صادر کردن و اظهار نظر هستند. یا چرا راه دور برویم؟ همان مجریان شبکه من و تو، ندا جناب و امید خلیلی، دو مجریِ یک شبکه زردِ سرگرمی ساز که برای پوشش جام جهانی، آن هم نه پوشش حرفه ای ورزشی، بلکه پوششی با صبغه سرگرمی، به روسیه رفته اند و جناب مجری سواد خود را به رخ می کشد و درباره سرمایه داری و «کمونیزِم» اظهار نظر می کند، آن هم اظهار نظرهای به قول معروف «دو زاری» که هر آدم دانشگاه دیده ای را به خنده می اندازد. اما ماجرا چیست؟
در غرب، مرز تقریباً مشخصی بین فرهنگ زرد و فرهنگ سطح بالا وجود دارد، هر چند نه به آن پررنگیِ قرن نوزدهمی که بین موتزارت و رقص های بارهای ارزان قیمتِ کارگری ساحلیِ اروپایی بود که فیلسوفان صنعتِ فرهنگ درصدی از جنگل های جهان را به خاطر قلم فرسایی درباره آن به باد دادند. بلکه الان مرز مشخصی میان فرهنگ زرد، مثلاً مجله هایی که به زندگی خصوصی بازیگران هالیوودی می پردازند، و فرهنگ جدی، مانند مجلاتی که هرچند آکادمیک و دانشگاهی نیستند، اما به نقد جدی فیلم های سینمایی می پردازند وجود دارد. یا مثلاً، تفاوتی جدی هست میان نشریاتی مثل نیویورکر و گرنتا و مجلاتی که قصه های سرگرم کننده، عموماً با چاشنی پررنگ سکس، منتشر می کنند. اما در ایران نه تنها این مرز در هم شکسته است و وقتی با یک فیلم مواجهی، نمی دانی که آن را باید فیلمی بدانی که تنها ادعای سرگرمی دارد، یا نه، می خواهد حرفی هم برای گفتن داشته باشد، یا وقتی یک موسیقی می شنوی، تکلیفت با آن روشن نیست. این در هم شکستن مرزها زمانی جدی تر می شود که نمی دانی آیا آن سلبریتی، که معلوم نیست حتی در حرفه خود جایگاهش چیست، خود را در جایگاه تحلیلگر سیاسی می بیند و نه اظهار نظر، که تحلیل می کند و بدون استفاده از حتی یک داده آماری ساده راه حل اقتصادی می دهد.
تا اینجای کار اتفاقاً هیچ مشکلی نیست. این مزیت های دوران مدرن و ابزارهای ارتباط جمعی است که هر کسی می تواند نظر خود را بیان کند و بدون هیچ مانعی، این نظر را با مخاطبان خود به اشتراک بگذارد. در واقع، این رسانه ها جریان یک طرفه ارتباطی نخبه گرایانه قرون گذشته را شکسته اند و به کسانی که تا به حال تریبونی در اختیار نداشته اند، تریبون داده اند. مشکل اما دو چیز است که یکی به سلبریتی ها باز می گردد و دیگری به مخاطبان آن ها. مسئله از جانب سلبریتی ها این است که آنان مسئولیتی برای حرف های خود نمی پذیرند. وقتی در جامعه ای، صفحه یک سلبریتی با چند ده یا چند صد هزار نفر دنبال کننده، یک مطلب را به اشتراک می گذارد، خوب یا بد این افراد از آن پیغام تاثیر می پذیرند، اما سلبریتی ها حاضر نیستند که این مسئولیت را بپذیرند که درباره چیزی که تخصصی در آن ندارند اظهار نظر نکنند. این جا باید فرقی گذاشت میان اظهار نظر شخصی و ارائه «تحلیل» یا «راهکار». اگر من در صفحه شخصی ام که مثلاً صد هزار دنبال کننده دارد بگویم به چه کسی رای می دهم، نظر خود را اعلام کرده ام، اما اگر آن جا چیزی درباره گران شدن ارز در روزهای آینده بگویم، بدون این که حتی یک ساعت آموزش اقتصادی دیده باشم یا یک صفحه درباره آن مطلب خوانده باشم، نه فقط حرفی نا مسئولانه زده ام، که اگر حتی هزار نفر از دنبال کنندگانِ من به دنبال خرید ارز بروند و به همین دلیل تقاضایی کاذب در بازار ارز ایجاد شود و به همین دلیل قیمت به طور کاذب بالا رود، نه فقط از مرز اظهار نظر شخصی فراتر رفته ام، که با این کار ضربه هایی هم به منافع مردم کشورم وارد ساخته ام. اما مسئولیت از جانب مخاطبان هم هست. مخاطبان یک لحظه باید با خود فکر کنند که چرا باید من نظر مثلاً فلان بازیگر یا استند آپ کمدین را درباره اقتصاد جدی بگیرم؟چرا باید درباره تاثیر روابط کره شمالی با آمریکا از آنها چیزی بخوانم و بدانم و چرا هر بار باید به محض رخ دادن یک تجاوز به یک کودک روش های تربیت جنسی را از آنها بیاموزم؟ این جا مسئله متفاوت است با این که مثلاً رونالدو کفش کتانی را با کت و شلوار پوشیده و من هم دوست دارم مانند او باشم، این جا مسئله اظهار نظر درباره چیزی است که اظهار نظر درباره آن نیازمند «تخصص» و «مهارت» و «تجربه» است. کمی فکر کنیم که اگر کسی بدون تخصص بیماری را معاینه کند دادگاه ها با او چه برخوردی خواهند کرد؟ آیا مردم، از چنین کسی به این دادگاه ها شکایت نمی کنند؟
مسئله این است که سلبریتی ها فکر می کنند چون مخاطب دارند باید درباره همه چیز اظهار نظر کنند و برایشان فرقی ندارد که این مسئله مرگِ «کمونیزِم» در روسیه است یا بازار ارز در تهران یا فلان سیاستمدار در انگلیس. همین که من مخاطبانی در شبکه های اجتماعی دارم، به من حق می دهد درباره هر چیزی نظر بدهم. من و شمای مخاطب در این باره چه باید بکنیم؟