آسیابان دیروز، بانک داران امروز
آسیابان دیروز، بانک داران امروز

پیام های هر نسلی به نسل دیگر متضمن شناخت و نگاه آن نسل به  دوره خویش است که چگونه می اندیشیده و از نسل گذشته خویش چه تجاربی به ارث برده است . دیروز که مشغول رفت و آمد به کلانتری محل برای تکمیل پرونده سرقت منزلمان بودم افسر متخصص انگشت نگاری که فرد با […]

بانک

پیام های هر نسلی به نسل دیگر متضمن شناخت و نگاه آن نسل به  دوره خویش است که چگونه می اندیشیده و از نسل گذشته خویش چه تجاربی به ارث برده است .

دیروز که مشغول رفت و آمد به کلانتری محل برای تکمیل پرونده سرقت منزلمان بودم افسر متخصص انگشت نگاری که فرد با شخصیت و نجیبی هم بود ضمن تکاپو برای یافتن اثراتی ولو اندک از آثاری که سارقین بجا گذاشته بودند بحث روزگار ما پیش آمد و معلوم بود دل پری از بانکها دارد و میگفت جامعه ما را بانکها و سیستم بانکداری از دین و انقلاب زده کرد.

میگفت در کشور نروژ که مردمش و مسئولینش مسلمان نیستند برای جامعه اسلامی کشورشان ارزش ویژه قائلند. توضیح میداد که “اونجا یک بانکی درست شده که از طریق یک سایت به مسلمانها  توصیه کرده که چون وام گرفتن برای خونه دار شدن را معامله ربوی میدونید، بهتره که از شیوه اجاره بشرط تملیک این بانک که با فروش خانه با قسط کم و ٢۵ساله ، صاحب خانه شوند و میگفت غربی ها اجازه نمیدن این شیوه در ایران اجرا بشه  زیرا بانک داری ما مثل آسیاب داری قدیمه.”

سپس گوشی اش را باز کرد از پیامک های تلگرامی داستان آسیابان و پسرانش را برایم خواند و دیدم این افسر چقدر با مصداق سخن می گوید . داستان آسیابان این بود که: آسیابانی پیر در شهری دور افتاده در شهری که بیشتر مردمش کشاورز بودند زندگی می کرد. هرکسی از محصول برداشت کرده خود مقدار گندمی را نزد او برای آردکردن می برد، آسیابان پیر علاوه بر دستمزد آرد کردن گندم ، پیمانه ای از آن  گندم را بدون اجازه صاحبش برای خود برمی داشت ،  مردم شهر هم بااینکه دزدی آشکار وی را می دیدند ، چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود و ضمناً منافعی برای خود در هزینه حمل و نقل تصور داشتند،  چاره ای نداشتند جز اینکه هم مجبور به معامله با پیر مرد آسیابان بوده باشند و ضمنا برای انتقام گرفتن از او فقط نفرینش می کردند. پس از چندسال آسیابان پیر مُرد و آسیاب به پسرانش  که ورزیده و سرحال تر از پدر قادر به بهره برداری از آسیاب بودند ، رسید. پسران شغل پدر را پیش گرفته و هم کار مردم را راه می انداختند و هم دزدی یک پیمانه گندم را به مردم تحمیل میکردند.

تا اینکه یک شب پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره ای بیاندیشید که به سبب دزدی گندم های مردم از نفرین آنها  و حساب پرونده ام در این دنیا در عذابم…

پسران هریک راه کار ارائه نمود که شاید بتوانند پدر را از نفرین مردم نجات دهند.

پسر کوچکتر پیشنهاد داد زین پس با مردم منصفانه رفتار کرده و تنها دستمزد می گیریم ؛ پسر بزرگتر گفت : اگر ما چنین کنیم ، مردم چون انصاف ما را ببینند پدر را بیشتر لعن می کنند که او بی انصاف بود. ” بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد بجای یک پیمانه که پدر بر میداشت دو پیمانه از آن ها برداریم. با اینکار مردم به پدر دعا کرده و درود می فرستند و می گویند، خدا آسیابان پیر را بیامرزد او با انصاف تر از پسرانش بود.”

رای پسر بزرگتر غالب افتاد و بعد از بیدار شدن با مردم شهر چنین کردند و طولی نکشید که همان شد که پسر بزرگتر گفته بود. مردم پدر ایشان را دعا می کردند که  این دعا بگوش پسران می رسید و از کرده خود خوشحال بودند.

این وصیت گهر بار نسل به نسل میان نوادگان آسیابان منتقل شد و به نسل ما رسید و اینگونه شد که این تبار یعنی تبار آسیابانها برای راه اندازی کار مردم در خدمت به خلق بجای گندم پول آنها را می گرفتند و به دیگران می فروختند و از این راه پشت سر هم شعبه درست می کردند و این بود که آسیابان ها چگونه بانک دار  شدند.

من که از تمثیل جناب سروان و تشبیه این دو شغل از اینکه سارقین از غفلت ما سوء استفاده کرده و با ورود به منزل و شکستن پنجره اشیاء قیمتی خانواده و پول و کارتهای هدیه مجمع قرآنی هیئت را برده بودند، کاملا غفلت کرده مجذوب ضبط ماجرای بانکداری و آسیابان شده بودم و در ذهن خود پیرایه های مختلفی را به موضوع گره میزدم ، از وجوه مختلف به شباهت این دو شغل و رفتار صاحبانش با مردم بیشتر نگاه میکردم.

با خود می اندیشیدم که چگونه  و با اینکه مردم میدانند بانکها با آنها چه میکنند، وارد شعبه بانک میشوند و شماره نوبت میگیرند و گاهی وقت معتنابهی در نوبت میمانند تا به پشت گیشه رفته هر چه گیشه دار بگوید را تمکین نموده و با این روش مجبور اما ناراضی،  به پیشینیان ایشان دعا و به حاضرینشان نفرین کنند.

والسلام

حمید رضا نقاشیان