خسرو سینایی در کنار محمدعلی کشاورز آرام گرفت
خسرو سینایی در کنار محمدعلی کشاورز آرام گرفت
پیکر مرحوم خسرو سینایی در کنار مزار محمدعلی کشاورز به خاک سپرده شد.

به گزارش واحد فرهنگی خبرگزاری صبح اقتصاد کمتر از دو ماه از به خاک‌سپاری یکی از بازیگران قدیمی ایران در قطعه هنرمندان نمی‌گذرد که امروز یکی از کارگردان‌های سرشناس سینما در کنار او آرام گرفت.”خسرو سینایی در کنار محمدعلی کشاورز آرام گرفت”

خسرو سینایی که روز گذشته، ۱۱ مردادماه بر اثر عفونت ریه و ابتلاء به کرونا در بیمارستان درگذشت، امروز یکشنبه، ۱۲ مرداد در قطعه هنرمندان بهشت زهرا (س) در کنار مزار زنده یاد محمد علی کشاورز و با حضور محدود اعضای خانواده  و دوست به خاک سپرده شد.

سینایی حدود یک ماه قبل برای یک عمل جراحی در بیمارستان بیستری بود و بعد از مدتی مرخص شد، اما از هفته قبل به دلیل مبتلا شدن به کرونا با حال وخیم در بیمارستان بستری بود و سرانجام از دنیا رفت.

این مستند ساز و کارگردان سینما متولد سال ۱۳۱۹ است که فیلسازی خود را از سال ۱۳۴۶ آغاز کرد. او سال ۶۲ مستند «مرثیه گمشده» با روایت مهاجرت هزاران لهستانی به ایران را ساخت که جایزه‌ای از رییس جمهور کشور لهستان هم گرفت. یکی از مطرح ترین فیلم‌های سینمایی این کارگردان «عروس آتش» بود که ساال ۷۸ ساخته شد و سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه را در جشنواره فیلم فجر دریافت کرد.

یکی از آخرین مستندهای خسرو سینایی «جزیره رنگین» بود که سال ۹۳ با محوریت جزیره هرمز و خاک‌های رنگی این منطقه ساخته شد. او این فیلم را یک اثر توریستی نمی‌دانست بلکه معتقد بود این فیلم یک پیشنهاد است که می‌تواند تلنگرهای ظریفی به اذهان بزند تا بدانیم مملکت زیبایی داریم و خوب است آن را بشناسیم تا همه چیز فقط در تهران متمرکز نباشد.

کویر خون، مثل یک قصه، گفت‌وگو با سایه و هیولای درون از دیگر آثار این فیلمساز هستند.

سخنان خسرو سینایی درباره «ارتباط تنگاتنگ شعر، سینما و هنرهای دیگر با یکدیگر» در همایش «حافظ به روایت ادب و هنر» که در مهرماه سال ۹۱ توسط مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد، از دیگر جلوه‌های به‌جامانده از دیدگاه‌های او در عرصه ادبیات و هنر است؛ او در این همایش گفته بود: در محدوده‌ فرهنگ‌هایی که کم و بیش شناخته‌ام، برای من، سه اوج دست‌نیافتنی وجود دارد: در موسیقی: یوهان سباستین باخ؛ در هنرهای تجسمی: میکل آنژ و در شعر: خواجه شمس‌الدین حافظ. دانشجو که بودم گاهی برای فرار از سوز سرمای زمستانی شهر وین به کلیسایی که سر راهم بود پناه می‌بردم و ساعتی در آن‌جا می‌نشستم. غالبا کسی در آن‌جا آثاری از یوهان سباستین باخ را با ساز ارگ تمرین می‌کرد. آن موسیقی در آن خلوت و تنهایی کلیسا، چنان مرا به عالمی روحانی نزدیک می‌کرد که مولانا، شوریده‌ترین شاعر بزرگ‌مان را حس می‌کردم که می‌گوید: مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک/ چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم.