منِ خبرنگار از آنهایی گله دارم که نقد دلسوزانه و اعلام خطر مرا اعلان جنگ میدانند و من را با یک «پارتیزان» اشتباه میگیرند و از من میخواهند نسبت به کاستیها بیتفاوت باشم. آن میانههای تقویم رسمی و لابهلای انبوهی از وقایع و اتفاقات گوناگون یک روزش مال من است؛ منِ خبرنگار. همانی که کوتاه […]
منِ خبرنگار از آنهایی گله دارم که نقد دلسوزانه و اعلام خطر مرا اعلان جنگ میدانند و من را با یک «پارتیزان» اشتباه میگیرند و از من میخواهند نسبت به کاستیها بیتفاوت باشم.
آن میانههای تقویم رسمی و لابهلای انبوهی از وقایع و اتفاقات گوناگون یک روزش مال من است؛ منِ خبرنگار.
همانی که کوتاه تر از دیوارش دیواری نیست؛ ۳۶۴ روز از سال مال شما بود و گفتید و من شنیدم، شنیدم و ثبت کردم میان برگهای تاریخ، امروز اما من میگویم شما بشنوید؛ بالاخره نوبتی هم که باشد، نوبت ماست…
هرچند حدیث هزار من کاغذ میشود اگر درددلهایم را بگویم، اما میگویم گوشهای از این حدیث عشق و رنجنامه دنیای خبرنگاریم را …
اول میخواهم از تیترهای بزرگی بگویم که گاهی کار دستم داده و گاهی هم کار دستشان داده!
از آنهایی که گاهی در خبرشان یک واو از قلم بیفتد واویلا میکنند و ما را محکوم به عدم سواد رسانهای، ولی هیچگاه به خودشان اجازه ندادند برای کارهای ارزشمند یک تشکر خشک و خالی داشته باشند تا خستگی کار به جان منِ خبرنگار نماند.
از باندبازی رسانهای برخی از مدیران که رسانههای همسو را مورد تفقد قرار میدهند هم میگویم که هربار گزارشی باب میلشان نبوده با کمک این رسانهها به خبرنگار حمله میکنند.
یا از آنهایی گله کنم که نقد دلسوزانه و اعلام خطر منِ خبرنگار را اعلان جنگ میدانند و من را با یک «پارتیزان» اشتباه میگیرند!
درد من، درد مردم است؛ نقادی من هم طبیعی است چون نمیتوانم بیتفاوت باشم، من به قلمم کنار آمدن را یاد ندادهام، من صدای فریادهای شنیده نشده این شهرم …
من دیگر کنار آمدهام با اینکه سر آخر همه دعواها، مسئولان محترم کاسه کوزهها را سر من بشکنند.
بارها به تهیه گزارشهای سفارشی هم متهم شدهام اما به قداست قلمم سوگند میخورم که هیچگاه در این عرصه قلمفروشی نکردم.
از نابلدهای تازه وارد همصنف خودم هم میگویم که با کپیپیسهای غیرحرفهایشان زحمتهای چند روزه و چندهفتهای من را به یغما میبرند؛ از آنهایی که دو خط نمیتوانند درست و درمان بنویسند و ملابنویس بقیه میشوند.
از خبربیارها و میرزابنویسها هم گلهمندم که شان منِ نماینده و ناظر افکار عمومی در محافل و جلسات خواص را تا این حد پایین آوردهاند؛ همانهایی به خودشان جرئت و جسارت نمیدهند چند خطی عملکرد مسئولان ناکارآمد را نقد کنند.
درد دارد وقتی سایت خبرگزاریهای رسمی و سایتهای خبری را میبینم که از بین هر ۲۰ مطلبشان شاید یک یا نهایتا دو مورد گزارش دردهای مردم به چشم میخورد و انگار از نماینده ملت به نماینده و تریبون دولت تغییر کاربری دادهاند!
مسئولانی هم که میخواهند من بلندگوی سخنگو باشم باید درک کنند که دیگر دوران «وی گفت» و «وی افزود» گذشته است و در کَتِ منِ خبرنگار جسور نمیرود که بهبه و چهچه بنویسم.
از لحظههای گرانقیمت تلفشدهام پشت ثانیهها و دقیقههای معطل مانده به خاطر بدقولی آقای رییس در جلسات که دیگر چیزی نگویم بهتر است.
ذهن پرسشگر و جستجوگرم هم که دیگر بلای جانم شده و گاهی اوقات به خاطر سرکهایی که برخی جاها کشیدم و نمیخواستند بکشم حسابی برایم دردسر ایجاد کردهاند.
اما آقای مسئول! من دنبال مچگیری نیستم و برعکس دوست دارم هر چه در کارتان سرک کشیدم، چیز پشت پردهای پیدا نکنم پس با من مثل یک موجود مرموز زیرآبزن برخورد نکنید.
راستی مسئولان محترم! از من و دغدغههایم خبر دارید؛ تا حالا شده از بیمه درمانی و تکمیلیام و فیش حقوق نداشتهام بپرسید؛ اصلا به امنیت کاریم که هیچ معنایی ندارد فکر کردهاید؟
با این همه دغدغه برایتان سوال پیش نیامده که چطور من هنوز هم پای کارم ماندهام؛ بله این همان عشق و ایمانی است که من به قلمم دارم و به آن زندهام.
من خطر را به جان میخرم تا مردم را مطلع و آگاه کنم، پس لطفا با منِ خبرنگار کمی مهربانتر باشید، تشکرتان پیشکش!