گزیده‌ای از اشعار شاعران حاضر در شب شعر رمضانیه رهبر انقلاب
گزیده‌ای از اشعار شاعران حاضر در شب شعر رمضانیه رهبر انقلاب

در شب میلاد امام حسن مجتبی(ع) جمعی از شاعران کشور در محضر رهبر انقلاب اسلامی به شعرخوانی پرداختند. شامگاه نیمه رمضان جمعی از شاعران کشور به دیدار رهبر انقلاب اسلامی رفته و در شب شعری با حضور معظم‌له شرکت کردند. در این دیدار جمعی از شاعران به قرائت اشعار خود در محضر رهبر انقلاب اسلامی پرداختند. برخی […]

در شب میلاد امام حسن مجتبی(ع) جمعی از شاعران کشور در محضر رهبر انقلاب اسلامی به شعرخوانی پرداختند.

شامگاه نیمه رمضان جمعی از شاعران کشور به دیدار رهبر انقلاب اسلامی رفته و در شب شعری با حضور معظم‌له شرکت کردند. در این دیدار جمعی از شاعران به قرائت اشعار خود در محضر رهبر انقلاب اسلامی پرداختند. برخی از این اشعار به شرح زیر است:

عسکر شاهی اردبیلی

در زین زر نشسته صاحب لوای صفدر

قائم مقام مولا، نایب مناب حیدر

فردی ز نسل طاها، مردی ز جنس جوهر

مرآت سجده‌گاهش شفاف‌تر ز کوثر

رخسار تابناکش جنّات را برابر

اندر میان میدان آن جنت معظم

اطراف او هزاران مردان چون جهنم

با آن همه جهنّم گوید بهشت اعظم

ای ناکسان گیتی، ای گمرهان عالم

من دست مرتضایم، من داستان محشر

ای جانیان که جمعید در عرصه‌ی جدالم

تبّت یدا شمائید، من دست ذوالجلالم

هنگام حمله من هم چون باب بی‌مثالم

یک اسبه در دو ساعت گیرم سه بُعد عالم

از چار سو بر آرم فریاد پنج گوهر

با این همه صلابت با این همه دلایل

با این همه مهابت با این همه شمایل

با این همه سجایا با این همه خصایل

من نوکر حسینم، از اوست این فضایل

بی او هزار نعمت باشد ز صفر کمتر

از بس که در دل و جان کرده‌ست جا حسینم

خود هم نمی‌شناسم عباس یا حسینم

خلقیست زنده با جان من زنده با حسینم

یک مو مسافتی نیست از بنده تا حسینم

با ذکر یاحسین است هر موی من سخنور

از من مپرس نامی، نامی ز خود نیارم

من عاشق حسینم با خود چه کار دارم

دل مال اوست دل را باید که واگذارم

جان مال اوست جان را باید به او سپارم

آن‌گاه بی دل و جان گویم ثنای دلبر

ایای اهل دل که خواهی نور رخ الهی

در صورت حسین است آن نور رخ که خواهی

نوکر شدن در این ره خوشتر ز پادشاهی

لطفی بود الهی لفظ و لسان شاهی

اوصاف ماست مُظهر، اشعار اوست مَظهر

ای کوفیان بد ره، ای شامیان بدنام

ای دوستان دوزخ، ای دشمنان اسلام

دست مراست نسبت با دستگاه الهام

من جنگده ال آچسام احسن دییر الف لام

 من اندیرنده خنجر، تحسین ائدر پیمبر

بازوی قهر اوجالدی، تیغ اجل چکیلدی

فرسوده کیسه‌لر تک، حلقوملر سوکولدی

پوسیده میوه‌لر تک باشلار یئره توکولدی

ضربت دییب بدنلر، آت نعلی تک بوکولدی

 هم جیفه اولدی جانلار، هم لاشه اولدی لشکر

کیم قصد ائدیب کی وورسون آلنیندان اول شریفین

ووردی ائله باشیندان حضرت همان حریفین

مغزین زمینه توکدی آغزیندان اول سخیفین

عباسین اول زماندا هر ضربت ظریفین

کُتّاب عرش یازدی یوز حجّ‌ایلن برابر

صد حیف و صدحنین و صد ویلنا و صد آه

دوشدی یئره عقابین زرّین لگامی ناگاه

یومدی گوزین پیمبر اول حضرت فلک جاه

تا گورمسون آت اوسته ویلاندی آیت الله

 تا گورمسون خیَمده گریاندی آل کوثر

ناگه قرا بوروندی فردوس هشت خانه

نی تک نوایه گلدی افلاک هفتگانه

بیلمم دئییم کی قوللار اولدی قلم و یا نه؟

اما دییم کی گلدی نون و قلم فغانه

سیندی منا قلم تک نون تک بورولدی مشعر

*****

سید عبدالله حسینی

مستر ترامپ! لشکر خود را فرا بخوان
وقت وداع زودرس آمد، دعا بخوان

سرمست از معامله با گاو شیر ده
شمشیر را برقص بیاور، ثنا بخوان

رندانه گاوهای عرب را بدوش و باز
این گله را دوباره برای چرا بخوان

درس از عراق و کابل و لبنان بگیر، بعد
ای مردک خرفت، رجز بهر ما بخوان

از کارتر بپرس که طوفان شن چه کرد
بد نیست چند سطر از آن ماجرا بخوان

از جُرج و بیل و جیمی و باراک کن سوال
ما کیستیم، بعد از این خطبه ها بخوان

گریند افسران اسیر تو تا هنوز
یک خط خبر اگر شده زان ماجرا بخوان

ما را ز مرگ سرخ مترسان که عاشقیم
گوگل که هست، سرچ کن! از کربلا بخوان

بوده است این خلیج، خلیج همیشه فارس
ابله! برو به مدرسه جغرافیا بخوان

یک ترم هم اگر شده تاریخ بگذران
ای بی سواد جزوه ی تاریخ را بخوان

بعد از فراغ از هیجان زن و شراب
یک صفحه هم حقوق برای خدا بخوان

شیطان شوم! شرّ تو را می‌کنیم کم
اشرار را تمام به یاری فرا بخوان

پنجاه و سه ستاره تان می‌کنند افول
ختمانه ستاره ی داود را بخوان

قدس است پایتخت فلسطین إلی الابد
از قدس ما سفارت خود را فرابخوان

نیل خلیج فارس تو را غرق می‌کند
فرعون مصر! باز خودت را خدا بخوان

برج مُشیَّدت به سرت می‌شود خراب
بر سینه‌ات صلیب کشیده، دعا بخوان

******

صفر علی احمدی – افغانستان

دوای درد بی درمان اگر خواهی بیا اینجا

که یابی درد بی درمان عالم را دوا اینجا

گرت دردی بود در دل و گر باشد تو را مشکل

بیا دست دعا بردار سوی کبریا اینجا

بیا بر درگه اُخت الرضا دست توسُّل زن

که یابی استجابت را پذیرای دعا اینجا

مکن از درد و رنج و ابتلا یادی در این وادی

که خندد مبتلا در هر نفس بر ابتلا اینجا

مشامِ جان اگرخواهی معطّرگرددت باری

بیا تا بشنوی بوی بهشت جانفزا اینجا

گدای درگه معصومه ی پاکیزه گوهر شو

که از قید تعلق ها تو را سازد رها اینجا

بزن دست توسل را به درگاه عطای او

که باشد بحر جود و معدن لطف و عطا اینجا

گدای درگه او شو که گردد شامل حالت

هزاران گونه لطف و رحمت و جود و سخا اینجا

گدای درگه معصومه شو تا در شرف‌یابی

شهان را بردرِلطف و عطایش جبهه‌سا اینجا

بنازم بارگاه دختر موسی بن جعفر(ع) را

که خاکش می دهد آیینه ی جان را جلا اینجا

بود این وادی رحمت که هر ساعت ز هر جانب

به گوش آید صدای جانفزای ربّنا اینجا

دراین بیت مقدّس با ادب بنشین که اهل دل

زیارت کرده مهدی(عج) را نه یک ره، بارها اینجا

در این بیت مقدّس چون شوی واصل مشو غافل

که باشد بارگاه بضعه ی خیرالنساء اینجا

اگر از تربت گم گشته ی زهرا نشان جویی

گشا چشم بصیرت را که یابی بر ملا اینجا

بجز این درگه رحمت کجا پویی؟ که را جویی؟

طبیب اینجا، حبیب اینجا، دوا اینجا، شفا اینجا

به قدر و رتبت قم بس همین کاندر دم آخر

شود یک باب باز از هشت خلد جانفزا اینجا

دراین درگه که لطف حق بود بر جمله ارزانی

چرا بیرون نگردد زآستین دست دعا اینجا؟

چرا برخود نبالد احمدی کاو را عطا کرده

به لطف حضرت معصومه اش طبع رسا اینجا

یقین دارم که از احسان دُخت موسی کاظم

قبول افتاده شعرش زابتدا تا انتها اینجا

******

میلاد حبیبی- اصفهان

به دست شعله های شمع دادم دامن خود را

مگر ثابت کنم پروانه مسلک بودن خود را

اگر تقدیر، تن دادن به فرمان زلیخا بود

همان بهتر که دست گرگ می دیدم تن خود را

تو را ای عشق از بین هوس ها یافتم آخر

شبیه آن که در انبار کاهی سوزن خود را

اگر این بار رو در رو شدم با خود در آیینه

به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را

بگو با آسمانِ بغض دارِ پیرهن از ابر

برای گریه کردن پاره کن پیراهن خود را

به امیدی که شاید بگذری از کوچه ام یک شب

به در آویختم فانوس هر شب روشن خود را

******

 ایوب پرندآور- جهرم

از فاطمه(س) شد نور به هر جا متجلّی

صحرا متجلّی شد و دریا متجلّی

از شوق تماشا شدنش بر کره ی خاک

آدم متجلّی شد و حوّا متجلّی

شیث آمد و نوح آمد و هود آمد و ادریس

عیسی متولّد شد و موسی متجلّی

در تیره ی توحیدی سادات قریشی

عشق آمد و شد سیّد بطحا متجلّی

در سوره ی مکّی مدنی های مقدّس

کوثر متلألؤ شد و طاها متجلّی

تا حفظ شود شأنیت فاطمه در کفو

پیش از همه شد حضرت مولا متجلّی

در کعبه علی آمد و دیدند ملائک

زهراست در این آیه ی عظما متجلّی

چل روز محمّد به حرا رفت و دعا کرد

تا این که شود چهره ی زهرا متجلّی

شب های یتیمی محمّد(ص) به سر آمد

شد آمنه در ام ابیها متجلّی

از فاطمه انوار کثیری جریان یافت

از فاطمه شد این همه دنیا متجلّی

یک بارقه در عالم پایین متصوّر

صد شعشعه در عالم بالا متجلّی

حُسنش به حسن جلوه ی خورشیدگری داد

آن قدر که شد یوسف معنا متجلّی

بخشید دلش را به حسینش که ببیند

در کرببلا خون خدا را متجلّی

اما جبل الصبرترین خصلت خود را

بخشید که شد زینب کبری متجلّی

چرخید زمین و پس از آن واقعه گردید

نُه شاخه از آن شاخه ی طوبی متجلّی

در امر فرج اذن دهد حضرت زهرا

آن گاه شود نور مسیحا متجلّی

فردای زمین هیمنه ی فاطمیون است

آنجا که شود یوسف زهرا متجلّی

******

سید اکبر سلیمانی- یاسوج

جز بر کرمت نیست امیدی بهتر!؟

از وعده ی وصل تو نویدی بهتر!؟

هرگز در بسته ای ندیده است به خود

از قفل ضریح تو کلیدی بهتر!

*

کس با دل من لب به سخن باز نکرد

آغوش به روی عشق من باز نکرد

هر بار صدا زدم رفیقانم را

جز زخم دلم کسی دهن باز نکرد

*

یاد تو تمام کار و بارم شده است

عشقت همه ی دار و ندارم شده است

بر سینه اگر چه داغ دارم از تو

این داغ، مدال افتخارم شده است!

*

دست خودی اش به سوختن وا دارد

گر سینه ما داغ سراپا دارد

شمعیم و ز ریسمان خود می سوزیم

ما دشمن مان در دلمان جا دارد!

*

هر لحظه دلم ز پیش بدحال تر است

تنهاتر و رسواتر و پامال تر است

از روز تولّد جگرم پرخون بود

اندوه من از خودم کهنسال تر است!

*

عشق تو عجب حال و هوایی دارد

با یاد تو درد هم صفایی دارد

هرچند که رفتن تو برگشت نداشت

در سینه، غمت بروبیایی دارد!

*

در راه تو مردمت همه پر جنم اند

در مکتب عشق، یک به یک هم قسم اند

سرتاسر خاک میهنم یک حرم است

مرد و زن آن مدافعان حرمند!

******

مجید لشکری- سیستان و بلوچستان

چون آبله آیینه‌ی بی‌تابی و داغیم

در دیده‌ی صحرای جنون، چشم و چراغیم

ما را نگرفتند و گرفتند به طعنه

همسایه‌ی دیوار به دیوار سراغیم

چون حلقه‌ی در بسته و از حلقه گریزان

ضدّیم و جناسیم، فِراقیم و فَراغیم

دَردیم که با حوصله درمان نگرفته‌ست

دُردیم که با خلوت پیمانه ایاغیم

از قرعه‌ی ما هیچ‌کسی خیر ندیده‌ست

اوراق خزانیم، تهی‌دستی باغیم

بر جوهر ما سرمه‌ی ناسور کشیدند

زخمیم که دمساز سیه‌بختی زاغیم

******

سیدعلی شکراللهی – اصفهان

اهل مسجد شده ام جام پیاپی بفروشم

ایستگاه صلواتی بزنم، می بفروشم

اهل مسجد شده ام گرمی مردادی خود را

به تن لاغر و سرمازده ی دی بفروشم

چشم در چشم خدا یک دهن آواز بخوانم

به شبانان برانگیخته اش نی بفروشم

هان! به آن پیرزن خسته بگو پیش بیاید

آمدم یوسف خود را به زر وی بفروشم

اربعین است خمم را سر بازار بیارم

نفروشم اگر امروز، بگو کی بفروشم!؟

بد به حال من اگر تشنگی کرب و بلا را

به سرافکندگی سلطنت ری بفروشم

******

مهدی رحیمی- دلیجان

دست در دست تو دادیم و جهان شکل گرفت

حرکت کرد زمین، بعد، زمان شکل گرفت

مژه‌ات تیر کجی بود و برای پرتاب

چون که ابروی تو خم گشت، کمان شکل گرفت

همه انگار که ناخواسته لبخند زدند

نامت آن لحظه که در بین دهان شکل گرفت

حفره‌ای بود پر از خون وسط سینه‌ی من

مهرت افتاد به قلبم، ضربان شکل گرفت

تا که سلمان وسط ظهر پس از نام نبی

اَشهَدُ اَنَّ علی گفت، اذان شکل گرفت

با تو هر جای خرابی شده آبادترین

با ‌تو در شهر، خرابات مُغان شکل گرفت

با علی‌اصغر تو روز جهانی عطش

با علی‌اکبر تو روز جوان شکل گرفت

سر مولا که سری گشت میان سرها

نقشه‌ی قتل علی در رمضان شکل گرفت

******

عالیه مهرابی- یزد

روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم

دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم

شد آخرین لباس تنت، دستمال اشک

این روضه را برای محرّم گذاشتم

گفتی که صبر پیشه کن ای باغ مریمم

هر روز ختم سوره ی مریم گذاشتم

هر بار روی خون تو قیمت گذاشتند

غم های تازه ای به روی غم گذاشتم

هرگز تکان شانه ی دل را کسی ندید

من داغ لرزه را به دل بم گذاشتم

تو در رکاب حضرت زینب قدم زدی

من بر رکاب صبر تو، خاتم گذاشتم

حالا من و یتیمی گل های باغ تو

قابی که روی چادر بختم گذاشتم

این خانه بعد رفتن تو سنگر من است

این گونه پا به خطّ مقدّم گذاشتم

*******

فاطمه معصومه شریف- قم

توبه ی ما را شکسته اشتباه دیگری

از گناهی می روم سوی گناه دیگری

لحظه لحظه پشت هم شیطان فریبم می دهد

می گذارد بر سر هر راه، چاه دیگری

گریه باید کرد تنها در عزای تو حسین

توبه غیر از این ندارد هیچ راه دیگری

مثل حر، من نیز برگشتم که غیر از خیمه ات

نیست ما را در همه عالم پناه دیگری

از سیاهی نیست بالاتر ولی رنگ غمت

هست بالاتر ز هر رنگ سیاه دیگری

ای زمان در طول تاریخ اینچنین داری سراغ؟

بی کفن، لب تشنه، بی سر پادشاه دیگری؟

آه از آن ساعت از آن گودال و از آن قتلگاه …

آه از آن تل که خودش شد قتلگاه دیگری …

می کشیدند آه هم شمشیرها هم نیزه ها

از دل هر تیر برمی خاست آه دیگری

کاش در آن لحظه ها یا خواهرش آنجا نبود

یا نمی انداخت بر جسمش نگاه دیگری… ی.

***

نقطه ی پایان دنیا نیست هرگز کربلا

نه! جهان می ایستد در ایستگاه دیگری

انتقام خون اورا یک نفر خواهد گرفت

از پس این ابرها پیداست ماه دیگری…

 فائزه زرافشان- یزد

دلم می خواست باشم راهی دشت جنون من هم

گل سرخی کنار لاله های واژگون من هم

بگو نام مرا در زمره ی عشّاق بنویسند

که خوردم خون دل ها بیستون در بیستون من هم

چه شد عطر تنت؟ پیراهنت را بادها بردند

رهایم کن که شیون سر دهم در سووشون من هم

هلا چاووش خوانان در غم گل نوحه خوان باشید

که امشب خون ببارم با نوای ارغنون من هم

پس از کوچ غم انگیز تو هر شب خلوتی دارم

میان خیمۀ اناالیه راجعون من هم

********

جواد اسلامی- خراسان شمالی

بگذار بگویم که نگیرند به بازی

تیغ سخنم را دله دزدان حجازی

ما مژده ی پیغام رسولیم به سلمان

ما حافظ و خیّام و خراسانی و رازی

حاشا که نشینیم و تو در خطه ی رستم

برگرده ی یاران علی اسب بتازی!

ما راست درفشی که نه شرقی ونه غربی

نه رومی و زنگی است، نه تورانی و تازی

اسکندر و ضحاک بگو خشم بگیرند

کی سحر شود کاوه در این شعبده بازی؟

شیریم و نمک خورده ی اولاد پیمبر

ما را نه نگاهی ست به شاهان نه نیازی

امّا تو چه داری که به جزفتنه ببافی؟

امّا تو چه داری که به جز فرقه بسازی؟

تا کُرد و لُر و ترک و بلوچ اند برادر

حاشا که بر این خاک کنی دست درازی!

******

علی شهلازاده- تبریز

تو دوری از همه ی دست ها، حصار حصار

اگر چه خون شده دل، پشت در، انار انار

به چشم های زمان دیدمت، نگاه نگاه

به گوش های جهان خواندمت، هوار هوار

تو آن کجای جهانی که هیچ جایی نیست

مرا ببین که سفر می کنم، قطارقطار

فدای قهقهه ی سرخوش بَرندگی ات

تمام عمر اگر باختم، قمارقمار

«همه قبیله ی من عالمان دین بودند»

ولی تو شاعرمان می کنی، تبارتبار

یکی یکی به تو دل می دهیم و باز کم است

تو کشته¬مرده طلب می کنی، هزار هزار

بنوش شادی شیرین صبح سرمستی!

چه غم اگر که بخوابیم ما، خمارخمار

******

 رضا صالحی – ساری

گر نباشد عشق، دنیا جای تنگی بیش نیست

بیستون بی تیشه ی فرهاد، سنگی بیش نیست

چرخ این نه آسیا از اشک ما در گردش است

بعد عشاق این جهان جز آب و رنگی بیش نیست

هر قدم سنگ عدم افتاده پیش پای ما

در مسیر زندگی، تیمور، لنگی بیش نیست

یوسف از دامان پاکش طعم زندان را چشید

کام یونس از جهان کام نهنگی بیش نیست

پیرهن چون پاره شد بویش به کنعان می رسد

غنچه قبل از وا شدن زندان رنگی بیش نیست

چشم وا کردیم و عمر آمد به سر همچون حباب

از نبودن تا فنا دنیا درنگی بیش نیست

حسین مودب – تربت جام

ما اگر گم گشته ی راهیم عیب از جاده نیست

جاده ها جا می گذارند آن که را آماده نیست

آب و نان از آن دونان، آسمان از آنِ ما

این قفس سقف نگاه مردم آزاده نیست

پیش پای دوست سر افتاد، امّا سربلند

پیش پا افتاده، امّا پیش پا افتاده نیست

از وضو با خون دل آن “گونه” گل انداخته…

خنده ی مستانه ی این زخم ها از باده نیست

ساده از این کوچه ها، این نام ها رد می شویم

رد شدن از معبر خون شهیدان ساده نیست!

******

جواد جعفری نسب- سبزوار

این پرچمی که در همه دوران سر آمد است

از انقلاب کاوه ی آهنگر آمده ست

از گرگ و میش مبهم اسطوره های دور

از روشنِ حماسه ی این کشور آمده ست

در دست های رستم دستان در اهتزاز

بر شانه ی سیاوَش از آتش در آمده ست

با سرخِ لعل و سبزِ زمرّد، سپید دُر

در جلوه زار عشق به صد زیور آمده ست

خون دل از خیانت تاریخ، خورده است

از خاک و خون و خنجر و خاکسترآمده ست

از آتش تو نیست هراسش که بارها

ققنوس وار از دل آتش برآمده ست

در موج خیز حادثه افتاده است و باز

خیزان به رزم معرکه ای دیگر آمده ست

تنها نه با مَوالی مختار بوده است

هر جای در حمایت حق با سر آمده ست

با سربدارها به سرِ دار رفته است

چنگیز در برابر او مضطر آمده ست

گاهی برای قوّت قلب رییس علی

در رزمگاه دشمن افسونگر آمده ست

گاهی انیس جنگلیان بوده است و گاه

مشروطه خواه را علمِ لشگر آمده ست

حبل المتین وحدت مستضعفان شده ست

آیینه دار هیمنه ی رهبر آمده ست

در جبهه تیر و ترکش خمپاره خورده است

شب زنده دار خلوت همسنگر آمده ست

گاهی شده ست زینت تابوت لاله ای

با عطرو بوی دسته گلی پَر پَر آمده ست

چون پرچمی که در کف سردار کربلاست

گاهی مدافع حرم حیدر آمده ست

زخم سنان دشمن و زخم زبان دوست

از هر طرف به پیکر او خنجر آمده ست

با این همه همیشه سرافراز و ماندگار

در اهتزاز بر سر این کشور آمده ست

******

محمد حسین ملکیان- اصفهان

یکایک سر شکست آن روز، امّا عهد و پیمان نه

غم دین بود در اندیشه ی مردم، غم نان نه

شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران

به لطف حضرت خورشید، امّا بر خراسان نه

کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر

پریشان کرد جمع یکدل ما را، پشیمان نه

سراسر، صحن از فوج کبوترها چنان پر شد

که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان نه

یکی فریاد می زد شرم تان باد آی دژخیمان!

به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان نه

یکی فریاد سر می داد بر پیکر سری دارم

که آن را می سپارم دست تیغ و بر گریبان نه

برای او که کشتن را صلاح خویش می داند

تفاوت می کند آیا جوان یا پیر؟ چندان نه

دیانت بر سیاست چیره شد، آری، جهان فهمید

رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه!

کلاه پهلوی هم کم کم افتاد از سر مردم

نرفت اما سر آن ها کلاه زورگویان، نه!

گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم

نخواهد شد ولی این بار جمع ما پریشان، نه!

به جمهوری اسلامی ایران گفته ایم “آری”

به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران: “نه”

کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد

اگرچه قدرت ما می شود تحریم، کتمان نه

دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد

زمین کارزار ما تل‌آویو است، تهران نه!

******

محمد حسن جمشیدی – تهران

گر تو از من دل نمی کندی جهانم این نبود

یا اگر بود انتهای داستانم این نبود

ابرهای تیره چشم انداز صبح من شدند

آفتابم مانده بودی آسمانم این نبود

رنگ و بوی گل مرا از فکر فردا دور کرد

کاج اگر می کاشتم شاید خزانم این نبود

در غمت می سوزم و تنها صبوری می کنم

کاش در دنیا خدایا امتحانم این نبود

دل بریدن گاه تنها راه عاشق ماندن است

بی وفا پیش از تو حرف دوستانم این نبود

******

سمانه روشنایی- قم

آسمان بی شک پر از تکبیره الاحرام اوست

غم همیشه تشنه ی دریای نا آرام اوست

اوج تفسیر تمام آیه های عاشقی

درمیان خطبه های کربلا تا شام اوست

مثل نام مرتضی بعد از پیمبر دیده ام

هرکج انام حسین(ع) آمد، پس ازآن نام اوست!؟

چشم هایش هیچ چیزی غیر زیبایی ندید

مارایت… اولین وآخرین پیغام اوست

شیعه بی تردید بی زینب(س) به پایان می رسید

در دل ایمانی اگر داریم از اسلام اوست

از نجف تا کربلا موکب به موکب می روم

هرکجا پا می گذارم سفره ی اکرام اوست

کربلا پایان پرچم داری  زینب نبود

تازه این آغاز ختم سوره ی انعام اوست