روز جمعه ۱۸ آبان ماه مشغول وارسی پست های واصله در واتس اپ بودم که به نوشته ای بسیار اموزنده برخوردم و فی الواقع دلم رضا نداد آن را به نقل از نویسنده ای گمنام که نام خود را فقط با ذکر سید محمد درج نموده بود، انتشار ندهم. این مقاله گویای عمیق و دردناکی […]
روز جمعه ۱۸ آبان ماه مشغول وارسی پست های واصله در واتس اپ بودم که به نوشته ای بسیار اموزنده برخوردم و فی الواقع دلم رضا نداد آن را به نقل از نویسنده ای گمنام که نام خود را فقط با ذکر سید محمد درج نموده بود، انتشار ندهم. این مقاله گویای عمیق و دردناکی است که استعمار با ملل تحت ستم خود میکند. متن مقاله را بخوانید و با هم بسوزیم :« در زمان اشغال هند توسط بریتانیا، روزی افسر انگلیسی بدون هیچ دلیلی یک شهروند هندی را با سیلی محکم به رویش کوبید، در جواب شهروند ساده هندی چنان با مشتِ به روی افسر بریتانیایی زد که از اثر شدت ضربه وارده به زمین افتاد…افسر بریتانیایی که از این عکس العمل هندی وحشت زده شده بود و خشم از سر و رویش می بارید ولی بخاطر تنها بودن چیزی نگفت و بطرف محلِی که سربازان بریتانیایی در آن اقامت داشتند راه افتاد تا با گرفتن چند سرباز اضافی برگردد و جواب مفصلِی به مرد هندی بدهد که جرات کرده به روی افسر امپراطوری و ابر قدرت زمان ، سیلی بزند که آفتاب در قلمرو آن غروب نمی کند….وقتی به قرارگاه برگشت، مستقیم پیش ژنرال انگلیسی رفت و واقعه را برایش بازگو کرد و از او خواست تا سرباز به او بدهد تا برگردد و جواب این بی ادبی را به هندی کتک زده به او بدهد — اما ژنرال انگلیسی بدون اینکه جواب او را دهد دست اورا گرفت و به اطاقِی برد که صندوق پول در آن نگهداری می شد، و به او گفت : ۵۰.۰۰۰ روپیه هندی بردار و برو نزد آن هندی و در مقابل کاری که انجام دادی به او بده و ازش معذرت بخواه! با این حرف ژنرال نزدیک بود افسر انگلیسی دیوانه شود با صدای بلند گفت : صاحب ! این هندی بدبخت به یک افسر ملکه سیلی زده است و این یعنی بی احترامی به امپراطوی انگلیس ولی شما بجای مجازات به من می گویید به او ۵۰.۰۰۰ روپیه هم پول بدهم و معذرت بخواهم ؟ ژنرال به افسر انگلیسی با خشم گفت : این یک دستور است به تو، و تو باید بدون چون و چرا آنرا اجرا کنی. افسر به ناچار پول را برداشت و نزدِ مرد هندی رفت، پول را به او داد و از بابت آنچه میان شان گذشته بود معذرت خواست … مرد هندی معذرت او را پذیرفت و با خوشحالی تمام پول را از او گرفت و فراموش کرد که او حق داشت که اشغالگر وطنش را با سیلی بزند.
۵۰.۰۰۰ روپیه در آن زمان پولِ هنگفتی بود و مرد هندی با مقداری از آن پول برای خویش خانه ای خرید و باقی آن را چندین ریکشا (وسیله ی حمل و نقل درون شهری در هندوستان) گرفت و با استخدام چند راننده آنها را به کرایه کشی وانهاد … روزگار می گذشت و روز به روز وضع زندگی او بهتر می شد تا اینکه به یکی از تاجران در شهر خود تبدیل شد ….او فراموش کرده بود که با گرفتن پول از کرامت اش گذشته ولی انگلیس ها آن سیلی او را فراموش نکرده بودند ….
روزی ژنرال انگلیسی، افسرِی را که از مرد هندی سیلی خورده بود فراخواند و به او گفت: آیا آن هندی را که به تو سیلی زده بود به یاد داری؟ افسر پاسخ داد : بلی چگونه می توانم او را فراموش کنم؟ ژنرال گفت : حال وقت اش است که بروی و انتقام آن سیلی را ازش بگیری، ولی او را در حالی با سیلی بزن که مردمانی در دور و برش جمع بوده باشند … افسر گفت : دیروز که هیچ کسی نداشت مرا از زدن او باز داشتی حال که صاحب جاه و جلال و خدمه شده است مرا می گویی برو او را بزن ؟ می ترسم افرادش مرا بکشند. ژنرال گفت : خاطرت جمع ترا نمی کشند، فقط برو و آنچه را که گفته ام انجام بده و باز گرد… افسر انگلیسی بطرف منزل همان مرد هندی راه افتاد که آن روزی که فقیر بود بدون هیچ هراسی با سیلی کتکش زده بود ولی امروز او به یکی از تاجرهای معروف شهر تبدیل شده است، وقتی داخل خانه مرد هندی شد او را در میان جمع کثیری از مردم یافت در حالیکه خادمان و محافظان اش او را احاطه کرده بودند، بدون مقدمه بطرف او رفت و با سیلی چنان محکم به رویش کوبید که مرد هندی بر زمین افتاد، افسر انگلیسی ایستاده بود تا عکس العمل او را ببیند ولی مرد هندی نه اینکه هیچ عکس العملی نشان نداد بلکه از جایش هم بلند نشد و بطرف انگلیسی حتی چشم بالا نکرد… افسر انگلیسی درحالیکه از تعجب دهنش باز مانده بود ولی خوشحال از گرفتن انتقام نزد ژنرال فرمانده خود برگشت. ژنرال به افسرش گفت : خیلی خوشحال به نظر می آیی و فکر می کنم متعجب شدی . افسر پاسخ داد: بلی برای بارِ اول که او را با سیلی زدم او از من محکمتر بر رویم کوبید درحالیکه فقیر و نادار بود ولی امروز که او صاحب جاه و جلال و خدمه است حتی پاسخ سیلی ام را با حرف هم نداد، این مرا به تعجب واداشته است … ژنرال حتما با لبخندی غرور امیز در پاسخ افسرش گفت : در دفعه اول او کرامتی داشت و آنرا بالاترین سرمایه خویش می پنداشت برای همین از آن دفاع کرد … ولی در دفعه دوم او کرامت خود را در مقابل مشتی روپیه هندی فروخته بود برای همین از آن نتوانست دفاع کند، چون می ترسید که مصالح و منافع خود را از دست دهد». حال و با خواندن این مقاله کمی بخود بیاییم و با خود به قضاوت بنشینیم و ارزیابی خود را درج در تاریخ کنیم تا ایندگان هم به ما همچون مستوفی الممالک ها ، محمدعلی فروغی ها ، تقی زاده ها، میرحسین موسوی ها، نگاه نکنند و بدانند اگر چه ما در تاریخ ایران زمین خود فروخته بسیار داشته و داریم و حتی خواهیم داشت که کرامت ما را به دوره ای ناروا بر اریکه قدرت یا زر و سیمی بفروش میگذاشته و میگذارند ولی هستند مردان بزرگی همچون امیر کبیرها و مدرس ها و رئیس علی دلواری ها و حسن آیت ها و قاسم سلیمانی ها که در زمان لازم خیانتها را افشاء و دست جنایت پیشگان آمریکایی انگلیسی شده و چندی مزدورانه مسلط بر این ملت را مقطوع الید و و مسلوب العرض نموده انتقام این همه وطن فروشی را از اجنبی پرستان بستانند و آن روز برای بعد از انقلاب اسلامی ایران زیاد دور نخواهد بود. والسلام
حمید رضا نقاشیان