حوزه های اندیشه ای که به سکولاریزم منتهی میشوند ساختارهای متفاوتی دارند . گاهی مبانی متکی به پرهیزیافتگی از مبانی و دستورالعمل های ادیان و گاهی محورهای اجتماعی مبانی اندیشه را می سازند. اینکه چه اندیشه ای موجب ارتقاء چه ملتی در جهان گردیده و نهایتا کدام ملتها با اندیشه موجود بستر سلامت روح و […]
حوزه های اندیشه ای که به سکولاریزم منتهی میشوند ساختارهای متفاوتی دارند .
گاهی مبانی متکی به پرهیزیافتگی از مبانی و دستورالعمل های ادیان و گاهی محورهای اجتماعی مبانی اندیشه را می سازند.
اینکه چه اندیشه ای موجب ارتقاء چه ملتی در جهان گردیده و نهایتا کدام ملتها با اندیشه موجود بستر سلامت روح و جسم و رفاه نسبی یافته اند محور بحث بسیار زنده و لازمی است که باید در عالیترین سطوح فکر و فرهنگ کشور و شاید همه رسانه ها بدانها دامن آمیخته و قوام مورد نیاز اندیشه ای محوری برای ملت بزرگ و ایثارگر ایران را بدان بیاراییم.
تعریف سکولاریزم در منابع لغت و قوامیس با ادبیات های گوناگون با کم و زیاد هایی همراه است.
سعی حقیر در این رقیمه پرداختن به تفاوتها در تعریف نیست ولی در این بیان میتوانم نمایشی از مشترکات فیمابین تعاریف را به ودیعه گذاشته تا مفهومی جامع تر برای این واژه پیداکنیم.
بطور کلی سکولاریزم در تعریف مشترک «حذف خدا در زندگی اجتماعی بشررا نمایش میدهد» و بجای آنچه ادیان برای بشر به ودیعت آورده اند پیشنهاد تدوین قوانین مورد لزوم بشر در تکاپوی دست سازی های انسانهاست.
اینکه چرا دین باید از شاکله اداره جامعه بیرون رفته و بشر متناسب با نیازش خودش به ساختن مبانی بیاندیشد خود یک تهمت و دروغ آشکار و غیر قابل انجام است ولی اینکه سردمداران دین نباید حاکمان جامعه بوده باشند در اصل ریشه مبانی سکولاریزم را تشکیل میدهد.
با این تعریف دینداری یک مسئله فردی در جوامع مدرن است نه وظیفه دولتی و مقامات حکومتی در کشور.
نهاد نهان در این تعریف آزاد کردن گناه در شکل تغییر تعریف است .دین یک سلسله باید ها و نباید ها را که دست بشر را برای وصول بدانها محدود میکند با خود به جامعه می آورد و سکولاریته این محدودیت ها را بسته به میزان پذیرش اجتماعی در هر جغرافیایی محدود نسبی می کند.
امروزه حتی در جوامع غربی و کاربرد های مدیریت مدرن جامعه شناسان و پژوهشگرانی همانند کارل پوپر، هانس گئورگ گادامر، فرانسوا لیوتار و ژاک دریدا در لیست کسانی واقع میشوند که پسا مدرنیسم و سکولاریزم ایشان محل انتقاداتی جدی واقع میشود.
یک از کسانی که در جامعه شناسی امروز اروپا نامی بخود اختصاص داده و سکولاریزم را با مبانی دیگری غیر از ارکان سلف خود تعریف میکند شخصی است به نام هابرماس «یورگن هابرماس» (به آلمانی: Jürgen Habermas) ( او متولد ۱۸ ژوئن ۱۹۲۹ در دوسلدورف آلمان است).
هابرماس از فیلسوفان و نظریه پردازان اجتماعی معاصر و وارث مکتب فرانکفورت است که در چارچوب سنت نظریه انتقادی و پراگماتیسم آمریکایی فعال بوده و در این حوزه به نوشتن و تدریس شهرت داشته و به بسیاری از فیلسوفان گذشته غربی انتقاد میکند.
او در اردیبهشتماه ۱۳۸۱ سفری به ایران داشت موسسه مربوط به گفتگوی تمدنها از او دعوت کرده و در دانشگاه تهران نیز سخنرانی و پاسخ به سئوالات داشت.
یورگن هابرماس معتقد است در جوامع مترقی الزاما دین اهمیت خودش را از دست نمیدهد و اگر هم صحبت از جوامع پساسکولار میشود، دلیل آن این است که سطح فکر دینی در اجتماع به مرور زمان تغییر کرده و نمیشود به راحتی پیشبینی کرد که در آینده اعتقاد به دین چه نقشی را در اجتماع بازی خواهد کرد.
هابرماس مینویسد که اولا سکولارها اعتماد به نفس خود را به دلیل گزارشهای مطبوعاتی در خصوص قدرت جنبشهای اصولگرای اسلامی و تروریسم از دست دادهاند. سکولاریستها فکر میکردند که بر ادیان پیروز شدهاند ولی زندگی در یک جامعه سکولار دیگر به آن معنی نیست که اهمیت دین در جوامع مدرن از بین رفته باشد.
ثانیا مجامع دینی در کشورهای سکولار امروز قادر هستند که به دیدگاههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تاثیر بگذارند، مثلا در خصوص سقط جنین و یا سئوالهای اخلاقی در مورد حفاظت از طبیعت و حیوانات و غیره.
ثالثا حتی مجامع مختلف دینی به هم دیگر تاثیر میگذارند، مثلا فعالیتهای مسلمانان در اروپا و آمریکا در بعضی از مواقع سبب چالشهایی برای روشنفکران و شهروندان مسیحی میشوند. کثرتگرایی فرهنگی و سیاسی خود یکی از بزرگترین چالشها برای جوامع مدرن میباشد.
هابرماس مینویسد که یکی از مشخصههای جوامع پساسکولار این است که شهروندان سکولار دیگر یقین ندارند که دین از بین خواهد رفت.
سئوال خیلی مهمی که این فیلسوف و جامعهشناس آلمانی مطرح میکند این است که رابطه متقابل شهروندان بیدین و دیندار میبایست به چه نحوی باشد؟ پایه و پیش زمینه بحث او جدایی کلیسا از دولت است.
حال و با توجه به فرایند پذیرش در جامعه ایران و حتی پذیرش بخشی از نظرات هابرماس این منطق که یک جامعه کلیسایی با یک جامعه اسلامی فرق های ریشه ای دارند محل استدلال ندارد؟ واپس گرایی کلیسا را با مناسبات پیشرفت پذیر اسلامی مقایسه پذیر میدانیم؟
اینکه بستر آماده تفکر دینی جامعه را ندیده گرفته بدنبال تغییر در ساختار محوری دیدگاه اجتماعی برویم وصله ای ناهمرنگ نخواهیم داشت؟
لذاست که به مطبوعاتی که در بوق سکولاریسم میدمند باید شک کنیم.
لذاست که به مطبوعاتی که اندیشه بزرگ اسلامی را ثروت نهادینه در کشور نمیدانند باید بد بین بود.
حقیر معتقدم مطبوعات طرفدار سکولاریته خود را به جهالت میزنند و ماهیت خویش را در پوشش می گذارند با این تصور که به ملت خدمت میکنند و حال اینکه موضوع عکس آن است.والسلام
حمید رضا نقاشیان