چند سال پیش در مجموعه وزارت خارجه یک موضوعی مطرح شد که دال بر تسلط گروهی از تحصیل کرده های نیویورک قبل از انقلاب بر ارکان وزارت خارجه بود و این گروه را نیویورکی ها مینامیدند و در خصوص ایشان داستانهای جالبی مطرح بود و یکی از داستانها هم درخصوص محمود واعظی که آن زمان […]
چند سال پیش در مجموعه وزارت خارجه یک موضوعی مطرح شد که دال بر تسلط گروهی از تحصیل کرده های نیویورک قبل از انقلاب بر ارکان وزارت خارجه بود و این گروه را نیویورکی ها مینامیدند و در خصوص ایشان داستانهای جالبی مطرح بود و یکی از داستانها هم درخصوص محمود واعظی که آن زمان معاون ولایتی در وزارت خارجه بود ، مطرح و اینگونه بود که ولایتی بدون اجازه او حتی آب هم نمیخورد چه رسد به حلوا ارده؟ این موضوع که این گروه بعد از وزارت خارجه بانک مرکزی و وزارت نفت و وزارت خارجه را هم در اشغال خود گرفتند در بین جریانهای حزبی کاملا دهان به دهان میشد و از ترس هاشمی رفسنجانی همه مجبور به سکوت بودند چرا که اینها همه از یک جای آن زمان نامعلومی به هاشمی که خود از جنس همینها بود به او معرفی و بعنوان تیم افسران هاشمی با او و تصمیماتش جابجا میشدند.
امروزه محمود واعظی در مسند رئیس جمهوری ننشسته اما کم از خود رئیس جمهور در جریانات مداخله ندارد.
مطلبی در این خصوص را در روزنامه آفتاب یزد که خود بعضا از همین تیره و طایفه بوده و گاهی به میخ و گاهی به نعل کوبیده در حمایت از جهانگیری میخواندم که عبدالله ناصری در همین زمینه به آفتاب یزد میگوید: «رئیس دفتر رئیسجمهور که حکم حاجب قدیمی را دارد و در بسیاری از تصمیم گیریها هماهنگ کننده است، در دو سه ماه اخیر حتی بالاتر از معاون اول ظاهر شده و تأثیرگذاری کرده و متأسفانه روحانی نیز کاملاً منفعل برخورد کرده است، یعنی هیچ وقت چنین پدیدهای سراغ نداشتیم.» ناصری در ادامه میگوید: «رئیس دفتری پرستیژ و پروتکل و تعریفی دارد. گاهی واعظی نقش وزیر خارجه و معاون اول و نقش وزارت کشور را ایفا میکند. اطلاعات موثق داریم که برخی از وزرا که منطقاً در دولتها، معاونین با اطلاع رئیسجمهور انتخاب میکردند واعظی اجازه نمیدهد این تصمیمگیری به روحانی برسد تا تصمیم نهایی را بگیرد و خودش امر و نهی میکند.» و بعد از دلخوریهای جهانگیری میگوید: «من براساس شنیدههای موثقی که دارم این دلخوری یا بهتر بگویم این دغدغه را از آقای جهانگیری شنیدهام.» و بعد ادامه میدهد که تلاشهای واعظی «برای کمرنگ کردن نقشآفرینی جهانگیری که بنا به قول ناصری ،سرمایهای است که او با توانمندیهایش قابل مقایسه با واعظی نیست،،، قابل توجه میباشد.»
وقتی این داستان را از ناصری در آفتاب یزد دیدم بی شباهت به داستان جومونگ نبود که امپراتور مشغول امتحان عوامل زیر دستش از جمله پسران خود است و شاید بتوان رئیس جمهور روحانی را جای امپراتور تصورنموده و حدس بزنید که امپراتور یک رقابت ترتیب میدهد تا هر کدام از پسرانش برنده شدند او را شاهزاده بویو کند. تسو و یو نگ پو از جومونگ بدشان میآید و نقشههای زیادی میکشند تا او را بکشند. در یک سفر که آنها از طرف امپراتور به کوه دامل فرستاده میشوند تا کمان دامل را ببینند و زه آن را بکشند. آنها در وسط راه نقشه میکشند تا جومونگ را بکشند و جومونگ در یک باتلاق غرق میشود و در لحظات آخر توسط یک دختر نجات داده میشود. آن دختر، دختر ارباب یونتابال تاجر و رئیس قبیله گیرو است. او جومونگ را به کاروان تجاری خود میبرد. جومونگ در راه از سوسانو به خاطر نجاتش از باتلاق تشکر میکند “‘جومونگ”‘ از سوسانو خوشش میآید به سوسانو میگوید من شاهزاده کشور بویو هستم، از تو خوشم آمده است …”‘سوسانو”‘در جواب میگوید: بدبخت بیچاره…(یعنی پسر عقلش را از دست داده)
البته در جمهوری اسلامی اینکه خانمها بخاطر حجاب اساسا علنی عمل نمیکنند نیز خود جای ابهاماتی را باز نگه میدارد زیرا نمیتوان حدس زد کدام تصمیم و کدام حرکت از ابتکارات علیا مخدرات است اما رفتار ها و تصمیمات و کوچک و بزرگ کردن انسانها در پستها و حتی اعزام هریک به چه ماموریت و چه سفارتخانه ای خود داستانهای پشت پرده ای دارند که فقط یکی از آنها داستان محمود واعظی است.
والسلام
حمید رضا نقاشیان