اگر به مقاومت معتقدید؛ فکری برای نفت کنید
اگر به مقاومت معتقدید؛ فکری برای نفت کنید
الزامات و مقتضیات «مقاومت» در شرایط فعلی به گستره‌های مختلفی از فرهنگ اقتصاد و سیاست مربوط می‌شود. نظام اقتصادی مبنی بر فروش ماده خام در یک جامعه مصرفی به انهدام مقاومت می‌انجامد.

اول – کارگران مشغول کارند!

هر چند هفته یک بار تجمعی از صنوف مختلف کارگران در مقابل وزارت‌خانه صنعت و معدن و تجارت واقع در خیابان سمیه تهران برگزار می‌شود و در آن عده‌ای از زحمت‌کشان با امیدی که به اصلاح فرایندها و ساختارهای معیوب اقتصادی در عرصه‌های تولید و صنعت در کشور دارند حاضرند و مطالباتشان را ارائه می‌کنند. با فاصله زمانی بیشتری، تجمعات در مقابل ساختمان برنامه و بودجه و اداره کار و مجلس شورای اسلامی و… هم برگزار می‌شود و هر یک از این تجمعات برای خودشان داستان‌هایی پیچیده دارند. نکته ظریف و قابل توجهی که ذهن و زبان بسیاری از تجمع‌کنندگان را با خود همراه کرده، این است که از حرفهایشان به خوبی می‌توانید دریابید که در فضای ارتباطات گسترده جهان کنونی آنها خودشان را با کارگران کشورهای دیگر مقایسه می‌کنند و مطالباتشان را از دل این مقایسه‌ها بیرون می‌کشند و تلاش می‌کنند موقعیت خویش را در مناسبات تولیدی و صنعتی پیدا کنند و حقوق از دست رفته‌شان را احقاق کنند. فراتر از این ما با شکل رادیکالتری از مطالبات کارگری مواجه‌ایم که تحت تاثیر جنبش‌های کارگری قرار دارند و متاسفانه عموم برخوردها با این مطالبات هم بدون درک عمیق موقعیت اینجایی و اکنونی این فعالان صورت می‌گیرد؛ موقعیتی که در بطن آن، نمی‌توان نسبتی فعال میان این کارگران معترض و جنبش های کارگری جهانی پیدا کرد؛ هرچند ممکن است حرف‌ها و شعارها و تحرکات آنها کاملاً شبیه به هم باشد.

بسیاری از کارگران معترض در سراسر ایران و عموم همان‌هایی که عموماً در تجمعات اعتراضی کارگران شرکت دارند، از امتیازها و وضعیت‌هایی سخن می‌گویند که کارگران جوامع دیگر (عموماً توسعه‌یافته‌تر از ایران) از آن برخوردارند ولی اینها در اینجا از آن موقعیت‌ها و امتیازها بهره نمی‌برند. آنها خود را با اقشار مشابه کارگر در جوامع توسعه‌یافته و تولیدکننده مقایسه می‌کنند، میزان حقوق دریافتی‌شان را با آنها می‌سنجند و مدام در حال تجربه یک سرخوردگی طبقاتی «مضاعف» هستند؛ «مضاعف» بدین خاطر که علی‌رغم تحمل تضادها و فشارهای طبقاتی میان آنها و طبقه کارفرما و بورژوا و سرمایه‌دار و…، همچنین در حال مشاهده و تحمل شرایطی طبقاتی میان خودشان به عنوان کارگران یک جامعه در حال توسعه با کارگران جوامع توسعه یافته‌اند.

آنها با علم به اینکه در جامعه خودشان به «نیروهای کار ارزان» تبدیل شده‌اند، بیش از هر زمان دیگری حقوق خود را از دست رفته می‌بینند و دچار سرخوردگی‌های طبقاتی مضاعف و احساس نابرابری بیشتری هستند. در حالت کلی اگر این سوژه اجتماعی-اقتصادی در داخل کشور از انگیزه هایی مثل استکبارستیزی جهانی، عدالت خواهی موعودگرایانه و… بهره مند نباشد؛ چه انتظاری از آنها برای «مقاومت» وجود دارد؟ در ادامه به این پرسش برمی‌گردیم. اما حالا از طبقه کارگران صرف نظر می‌کنیم و به واقعیاتی از طبقه متوسط شهرنشین ایرانی یا به تعبیری بورژواهای وطنی نگاهی می‌کنیم؛

دوم – بورژواها مشغول نمایش‌اند!

عموم اعضای طبقه متوسط کلان‌شهرنشین در ایران تقریباً دو دهه است که به شیوه‌ای رادیکال دچار پدیده‌ای هستند که توریستین وبلن مدتها پیش آن را «مصرف تظاهری» یا نمایشی خوانده بود. این نوع مصرف که عموماً به گروه‌های نوکیسه و تازه‌به‌دوران رسیده اختصاص دارد و وبلن هم آن را برای همین گروه‌ها مورد استفاده قرار داده بود، با نوعی از عقده حقارت فرهنگی و اجتماعی همبسته است که طی آن سوژه مصرف‌کننده در جامعه مانند ایران خود را در فاصله‌ای معنادار با سوژه فعال در جوامع توسعه‌یافته و دارای مناسبات تولیدی می‌بیند، اما از آنجا که قادر به دستیابی به آن وضعیت توسعه‌یافته یا مبتنی بر تولید نیست، به مصرف نمادهایی می‌پردازد که اصولاً متعلق به آن جوامع است و به نوعی قرابت مصرف‌کننده اینجایی را با سوژه اجتماعی یک جامعه تولیدی آنجایی نشان داده و منعکس می‌کند.

برای مثال تمایل شدید ایرانیان برای برخورداری از جدیدترین مدل‌های گوشی فلان شرکت آمریکایی، برخوردار بودن از مهمترین برند خودرور در جهان، آراستن خویش با جدیدترین مدل لباس فلان بهمان برند یا مدل مو شاخص آنجایی، استفاده از برندهای شناخته شده غربی برای کفش و کیف و ساعت و چه و چه و… همه در راستای همان مصرف تظاهری قابل فهم و تفسیر هستند که هدف از آن تشبه‌جستن به فلان سوژه / طبقه اجتماعی بهمان کشور توسعه‌یافته است. در اینجا ما با صورتی عجیب‌تر از مقایسه، یا نوعی خودکم‌بینی و حقارت اجتماعی تعمدی مواجه هستیم که در قیاس با «دیگری برتر» شکل گرفته و به طریق اولی انگیزه‌ها و درون‌مایه‌های کنشی چون مقاومت را از پیش در خود نابود می‌کند. باز باید سوالی را که در خصوص سوژه‌های کارگری پرسیده شد، در اینجا هم درباره سوژه‌های اجتماعی طبقه متوسط که با مفهوم و کنش «مصرف» تعین پیدا کرده‌اند، پرسید؛ آیا از چنینی سوژه اجتماعی-مصرفی‌ای در داخل کشور می‌توان انتظاری برای «مقاومت» داشت؟ در بخش بعدی کمی برای ارائه پاسخ به این پرسش‌ها تلاش شده است؛

سوم – ساختارها مشغول تخریب سوژه‌هایند!

داشتن یک اقتصاد تک‌محصولی، آن‌هم محصولی به نام نفت به عنوان ماده‌ای که خودش کالا نیست، بلکه در سرآغاز چرخه تولید کالا قرار دارد و باید آن را یک «پیشاکالا» به حساب آورد، به زبانی ساده به این معناست: فروش ماده خام برای آغاز چرخه تولید توسط «دیگری»، حذف «خویش» از فرایند میانی تولید (صرف زمان کار برای خلق محصول) و در نتیجه، خرید محصول نهایی تولید از دیگری و مصرف آن. با همین معنای مختصر هم می‌توان فهمید که در چنین جامعه‌ای مفهومی با عنوان «مقاومت» در شرایطی که «دیگریِ» تولیدکننده همان ابژه فعل مقاومت و «ما» یا مصرف‌کننده‌ها، همان سوژه فعل مقاومت هستند، چه وضعیتی خواهد داشت! با این‌حال خوب است کمی این معنا را بازتر کنیم و نسبت خودمان را از یک منظر فرهنگی و اجتماعی با امر مهمی چون «مقاومت» به شیوه‌ای واقع‌گرایانه‌تر مورد بررسی قرار دهیم.

معنایی که در بالا از یک جامعه مصرفی و در عین حال خواستار مقاومت ترسیم شد، تقریباً بدترین وضعیتی است که یک نظام اقتصادی مدعی مقاومت می‌تواند برای جامعه‌اش بسازد. افتادن در چنین وضعیتی به این معنا است که نظام اقتصادی مذکور از پیش پذیرفته که هیچ نقشی در خود فرایند و چرخه تولید جهانی با صرف مدت‌زمان کار انجام شده بر روی ماده خام نخواهد داشت و صرفاً زمینه تحقق فرایند تولید (کار) را برای «دیگران» فراهم کرده و از برآیند تولید و کار دیگران استفاده کند. واضح است که این موقعیت خسارت‌ها و آسیب‌های بسیاری از نظر اقتصادی برای یک نظام و مردم تحت تکفلش به همراه خواهد داشت، اما در اینجا بیشتر به دنبال برجسته کردن برآیندهای فرهنگی و اجتماعی‌ای چنین «موقعیت پذیرفته‌شده» ای هستیم که وضعیت و روحیه «مقاومت» را شدیداً محدود و مخاطره‌آمیز می‌کند.

حذف نیروی کار خویش، از فرایند تولید که بواسطه یک نظام اقتصادی تک‌محصولی نفتی شکل می‌گیرد، صراحتاً نتایج مسئله‌سازی برای سوژه‌های اجتماعی اعم از کارگران و کارفرمایان، فعالان اصناف متعدد و حتی کارگزاران فعالیت‌های خدماتی و… به همراه خواهد داشت. این سوژه‌ها به مثابه آحاد جامعه‌ای که به فرهنگ عمومی آن جامعه شکل می‌دهند، در عین حال کنشگران واقعی‌ای هستند که متضمن حضور و فعلیت‌بخشی به ارزش‌هایی چون مقاومت هستند.

یکی از مهمترین نتایج مسئله‌ساز برای این سوژه‌ها آن است که نیروی کار داخلی، عملاً تبدیل به نیروی کار همان «دیگری» خواهد شد و این یعنی صَرف و فروش نیروی کار، نه برای رشد تولید داخلی و ملی، بلکه برای رشد تولید دیگری. چرا چنین اتفاقی می‌افتد؟ چون معمولاً در نسبت جوامع مصرف‌کننده (در حال توسعه) و تولیدکننده (توسعه‌یافته)، نیروهای کار جامعه نخست در خدمت تولید جوامع تولیدکننده و توسعه‌یافته و به طور کلی صاحبان نظام‌های تولیدی پویا درمی‌آیند و به عنوان «نیروهای کار ارزان» تعین پیدا می‌کنند.

این مناسبات غیربرابر، بواسطه تعینات برده‌واری که در دل خود دارد، تعین‌بخش به مسئله‌ای جدی در حوزه فرهنگ هم می‌شوند؛ در دل این ماجرا، به‌واسطه وجود نوعی نظام سلسله‌مراتبی برای فروش نیروی کار، یعنی وجود «نیروی کار ارزان» و «نیروی کار گران»، نظمی طبقاتی بر مبنای نظام‌های فرهنگی اجتماعی کشورهای تولیدکننده و کشورهای مصرف‌کننده رقم می‌خورد و بدین ترتیب به نوعی از حقارت فرهنگی اجتماعی دامن می‌زند که در عموم کشورهای غیرمولد و مصرف‌کننده قابل تشخیص است. به عبارت دیگر، یکی از مهمترین مشخصات کشورهای توسعه‌نیافته و موسوم به جهان‌سومی این است که در آنها با حضور گسترده سوژه‌های اجتماعی‌ای مواجه هستیم که نسبت به جوامع مولد و توسعه‌یافته دچار نوعی خودکم‌بینی و اسیر «نگاه از پایین به بالا» هستند.

به همین دلیل است که کارگر ایرانی جدای از تحمل تضادهای طبقاتی بین خویش و دیگر طبقات داخل کشور، در یک وضعیت طبقاتی مضاعف همواره در حال مقایسه خویش با کارگر غیرایرانی و تمنای حقوقی است که او همواره خود را فاقد آن‌ها در نظر می‌گیرد. در این وضعیت او با چه هدفی و در برابر چه چیزی باید مقاومت و ایستادگی کند؟ با هدف تداوم وضعیت عادلانه کنونی؟! یا مقاومت در برابر وضعیت کم و بیش برابری که در یک «آنجا» ی هر چند موهوم می‌بیند، خود را با آن مقایسه می‌کند و تمنایش را دارد؟ این وضعیت روانی-اجتماعی دردناک سوژه‌های کارگری و مولد در ایران که مبتنی بر یک «تضعیف مضاعف»، خودکم‌بینی و سرکوب‌شدگی است، لاجرم ما را از انتظار مقاومت از سوی آنها منصرف می‌کند. این یک نتیجه طبیعی وضعیت تشریح شده است. حال اینکه در تمام طول تاریخ انقلاب اتفاقاً این کارگران و طبقه مستضعف بوده اند که بار سنگین مقاومت را به دلیل انگیزه های دیگر که مهمترین آن اعتقاد به آرمان های والای انقلاب سال ۵۷ و رهبرانش بوده است به دوش کشیده اند؛ بحثی دیگر است و بعید نیست که در صورت تداوم این وضع این انگیزه ها نیز کمرنگ و ضعیف شوند

اما وضعیت سوژه‌های غیرمولد و مصرفی‌ای که در طبقات بالاتر جامعه هستند و ما با عنوان مصرف تظاهری به آنها اشاره کردیم چه؟ وضعیت اینان به مراتب وخیم‌تر از گروه نخست (کارگران) است؛ در حالی که در گروه نخست اندک انگیزه‌ای برای مقاومت و ایجاد گسست در وضعیت کنونی، با هدف آرمانی «مقابله با نابرابری» است، گروه دوم در یک وضعیت روانی-اجتماعی «واداده» مبتنی بر اباحه، به عناصری از خود بیگانه تبدیل می‌شوند که کاملاً به غیرمولد بودن، مقلد بودن و خودکم‌بینی خویش باور پیدا کرده و خود را از طریق مصرف نمادهای کالایی جوامع توسعه‌یافته برجسته می‌سازد و اتفاقاً نمایندگان همان جایی هستند که باید علیه شان مقاومت کرد و حالا در نزدیکی ما مشغول زیست و فعالیت هستند. همان ها رسانه های غیررسمی را به طور کامل در اختیار دارند و هر گونه تلاش برای رهایی و تغییر را از طریق ابزارهای قدرتی که در اختیار دارند سرکوب خواهند کرد.

چهارم – سوژه‌ها مشغول تباهی‌اند!

نکته اساسی در فهم دقیق وضعیتی که تا اینجا ترسیم شد، آن است که شرایط سوژه‌های اجتماعی در چنین جوامعی کاملاً وابسته به یک نظام و ساختار اقتصادی است و بدین ترتیب مجاز نیستیم در تحلیل آن، این شرایط را به مسئله‌ای روانشناختی یا هویتی مبتنی بر افراد که از پیش موجود است، فروبکاهیم. کاری که اتفاقاً در همان جوامع موسوم به جهان‌سومی و توسعه‌نیافته به وفور انجام و دیده می‌شود. از قضا در یک نظام تک‌محصولی-پیشاکالایی که انحصار فروش و بهره‌برداری از آن ماده خام در دستان نهاد قدرت است، همان فهم و تحلیل تقلیل‌یافته از مسئله به نحوی هژمونیک ترویج می‌شود تا پوششی باشد بر همه ضعف‌های ساختاری و مدیریتی موجود در چنین جامعه‌ای.

به هر حال، نظام طبقاتی پذیرفته‌شده واجد اثرات و مناسبات غلیظ فرهنگی و اجتماعی است که خودکم‌بینی، ناامیدی، سرخوردگی و افسردگی عام و اجتماعی تنها بخشی از آن است. در چنین جوامعی با نوعی احساس عمومیت‌یافته و البته رقیق‌شده از «بردگی» مواجه‌ایم که در لایه‌های مختلف زندگی روزمره رواج می‌یابد که سوژه‌های به انقیاد درآمده را در شرایطی مضاعف «از خود بیگانه» می‌کند؛ به این معنا که اگر به قول «کارل مارکس»، خود مناسبات تولید در نظام سرمایه‌داری مهمترین عامل از خود بیگانگی است، حال در شرایطی که این سوژه اجتماعی در مقام «کارگر دیگری» / «مصرف‌کننده دیگری» تعین یافته است، به شکلی مضاعف از کار خویش و همچنین ابزار، مناسبات و محصولات تولیدی‌ای که هیچ نسبتی با آنها برقرار نمی‌کند، بیگانه و جداافتاده می‌شود و همه اینها را در تجربه مبتنی بر یک «غیریت» محض و مضاعف درک می‌کنند. شاید کمترین نتیجه این فرایند اقتصادی اجتماعی پرآسیب، بروز نوعی سرخوردگی عمومی و در نتیجه اتمیزاسیون فرهنگی و اجتماعی در سوژه‌ها و از بین رفتن تعهدات جمعی و مشترک در دل جامعه‌ای باشد که نظام اقتصادی‌اش این وضعیت را به او تحمیل کرده؛ بدین ترتیب ما در این شرایط با ظهور انواع و اقسام فردیت‌گرایی‌های هیجانی و منفعت‌طلبی‌های شدیداً مصرفی و حتی به طور حادی آمیخته با اباحه روبه‌رو خواهیم شد که نه تنها نسبتی با آرمان مقاومت برقرار نمی‌کند، بلکه نافی هرگونه آرمانخواهی و مقاومت در معنای عام آن است.

در چنین جوامعی با توجه به نظام اقتصادی و بوروکراسی مبتنی بر فروش پیشاکالا و ماده خام، سوژه‌ها خویش را سهیم در نظام مدیریتی اقتصاد و تولید جامعه خویشتن نمی‌بییند و کار، برای آنها معنایی جز فروش دانش، مهارت یا نیروی فیزیکی به دیگری، برای فراهم آوردن نیازهای زودگذر زندگی روزمره و گذران یک زندگی مصرفی نخواهد داشت، تا از این شیوه لااقل بتوان بخشی از چیزی که در حال طی شدن و از دست رفتن است و هرگز هم بازنمی‌گردد، جبران کرد. در این شرایط «کار کردن» نوعی خسران و عذاب تمام‌عیار تلقی می‌شود که به هر شیوه ممکن باید از شر آن خلاص شد، باید هر تلاشی را به خرج داد تا یک‌شبه ره صد ساله را طی نمود و از تحلیل رفتن خویش در چنین جامعه‌ای جلوگیری کرد.

این وضعیت را نظام اقتصادی مبنی بر فروش ماده خام و نظام بوروکراتیک مبتنی بر آن در یک جامعه مصرفی ایجاد می‌کند. در این معنا نظام اقتصادی تک‌محصولی نفتی بواسطه تزریق نوعی حقارت و سرخوردگی، هر گونه تعهد مبتنی بر تولید و توسعه جامعه خویش را از سوژه‌های اجتماعی در مقام کارگران یا کارگزاران می‌گیرد و راه را برای نوعی اتمیسم و منفعت‌طلبی (چه از طریق مصرف، چه از طریق اَشکال مختلف دزدیدن از کار و غارت اموال عمومی و اختلاس و…) با هدف فرار از آن وضعیت حقارت‌بار و خسران‌زده فراهم می‌کند. در شرایطی مشابه با این وضعیت، خود «مقاومت» هم استحاله می‌شود و به شعار و کلیشه‌ای منفعت‌طلبانه تبدیل می‌شود که با توسل به آن می‌توانید خود را حافظ منافع کشور و… جا بزنید! برای کسانی هم که این دغدغه‌ها را ندارند، در این وضعیت، مفهوم و شعار «مقاومت» با وجود این ساختارها، بیشتر چیزی شبیه به یک شوخی است تا امری جدی که واقعاً قرار باشد به آن نایل شویم!