به گزارش واحد تحلیلی خبرگزاری صبح اقتصاد یکی دو روز پیش داستان جالبی را از زمان صدارت العظمایی امیر کبیر برایم فرستادند که سه چهار باری خواندمش. بعد از آخرین دفعه گفتم “خوبه این مطلب جذاب که نشون میده به دولتها ولو امیرکبیر نباید اعتماد کرد چرا که اگر خیلی ملی و خوش حساب باشند دولت ماجلند و وقتی اجلشون برسه تو که با طنابشون تو چاه رفته ای همونجا میمونی تا بپوسی.” ایشان نوشته بودند: « حدود ۱۶۰ سال پیش ملک التجار روسیه یک دست چای خوری برای امیر کبیر تحفه فرستاد. امیر اندیشید که آیا صنعت گران زبردست ایرانی می توانند نظیرش را بسازند؟ سالها بعد در ایام نوروز جمعی در باغ چهل ستون اصفهان به تفریح نشسته بودند در این بین گدایی پیش آمد و درخواست کمک نمود و گفت: من واقعا گدا نیستم. سرگذشتی دارم اگر حوصله ی شنیدن دارید برایتان تعریف کنم. او گفت: در زمان صدارت امیرکبیر یک روز حاکم اصفهان صنعت گران شهر را احضار کرد. گفت آیا میتوانید کسی را که در میان شما از همه استادتر است معرفی کنید. و صنعتگران مرا معرفی کردند. حاکم گفت: امیرکبیر برای انجام کار مهمی تو را به تهران خواسته است و من در تهران به حضور امیر رسیدم. سماوری نزد امیر بود او سماور را آب و آتش نمود و تمام اجزاء سماور را بیان کرد و گفت: میتوانی سماوری مانند این بسازی؟ من تا آن زمان سماور ندیده بودم جلو رفتم و پس از ملاحظه گفتم بله می توانم. امیر گفت این سماور را ببر، مانندش را بساز و بیاور. من سماور را برداشتم مشغول شدم پس از اتمام کار سماور ساخته شده را نزد امیر بردم و مورد پسند واقع شد. امیر پرسید این سماور با مزد و مصالح به چه قیمت تمام شده است؟ من عرض کردم روی هم رفته ۱۵ ریال. امیر دستور داد تا امتیاز نامه ای برای من بنویسند که فن سماور سازی به طور کلی برای مدت ۱۶ سال منحصر به من باشد و بهای فروش هر سماور را ۲۵ ریال تعیین کرد. پس از صدور این فرمان گفت به حاکم اصفهان دستور دادم که وسایل کارت را از هر جهت فراهم نماید. در بازگشت به اصفهان به سرعت مشغول کار شده و چند نفر را نیز استخدام کردم و مجموعا مبلغ ۲۰۰ تومان خرج شد. اما هنوز مشغول کار نشده بودم که از طرف حکومت به دنبال من آمدند من را همچون دزدان نزد حاکم بردند. تا چشم حاکم به من افتاد با خشونت گفت: میرزا تقی خان امیر کبیر از صدارت خلع شده و دیگر کاره ای نیست. تو باید هر چه زودتر مبلغ ۲۰۰ تومان را به خزانه ی دولت برگردانی. در آن هنگام من پولی نداشتم پس دستور مصادره اموال من صادر شد. با این وجود بیش از ۱۷۰ تومان فراهم نشد. برای ۳۰ تومان دیگر مرا سر بازار برده و در انظار مردم چوب زدند تا اینکه مردم ترحم کرده و سکه های پول را به سوی من که مشغول چوب خوردن بودم پرتاب کردند. سرانجام آن ۳۰ تومان هم پرداخت شد. اما به خاطر آن چوبها و صدمات چشم هایم تقریبا نابینا شده و دیگر نمیتوانم به کارگری مشغول شوم از این رو به گدایی افتادم…. ▫این حکایت دویست ساله ماست که با تغییر اشخاص و حاکمان کل زیر ساخت هایمان را شخم میزنیم !!!» واقعا چگونه میشه دولت ها دست از اجرا بردارند و بگذارند مردم خودشون همه اقتصاد را اداره کنند و اونها فقط نظارت کنند. اگر اقتصاد دولتی نبود و مردم با وام وارد سرمایه گزاریها نمیشدند که « اور پرایس » معنی نداشت « زیر میزی برای وام » معنی نداشت . شاعر انقلابی دوران مشروطیت فرخی یزدی غزل جالبی داره که براتون ذیل همین مطلب دو بیتش را می اورم. « هرکه شد خام، به صد شعبده خوابش کردند// هرکه در خواب نشد، خانه خرابش کردند…// گفته بودند که سازیم، وطن همچو بهشت// دوزخی پر ز بلایا و عذابش کردند… والسلام
حمید رضا نقاشیان