نگار را بکش!
نگار را بکش!

نگار قرار است یک تریلر باشد؛ اما آهسته آهسته به جای تریلر شدن به یک اثر شبه‌عرفانی بدل می‌شود. بوی شرقی می‌دهد و قهرمانش به انفعال دچار می‌شود. او همانند راهبه‌ای است که با الهام و وحی قدرت جادویی یافته است. او انسان نیست. وارد سینما می‌شوی، روی صندلی آرام می‌گیری، فیلم شروع می‌شود. یک […]

نگار قرار است یک تریلر باشد؛ اما آهسته آهسته به جای تریلر شدن به یک اثر شبه‌عرفانی بدل می‌شود. بوی شرقی می‌دهد و قهرمانش به انفعال دچار می‌شود. او همانند راهبه‌ای است که با الهام و وحی قدرت جادویی یافته است. او انسان نیست.

وارد سینما می‌شوی، روی صندلی آرام می‌گیری، فیلم شروع می‌شود. یک صحنه قتل، همه چیز آکنده به وهم و خیال، صدایی تصاویر را همراهی می‌کند تا آرام آرام دریابی آنچه می‌بینی صرفاً بازسازی صحنه یک قتل است؛ اما توازی دو دنیا اساس زندگی قهرمان زنی می‌شود که به گفته‌های بازپرس اعتقادی ندارد. او جنایت پیش‌روی خود را یک خودکشی نمی‌پندارد. از دید او پدر آن قدر بزرگ بود که چنین پایانی برای خود رقم نزند. نگار در جهان‌های موازی قدم می‌گذارد تا راز این جنایت را کشف کند. او در دنیای گذشته در کالبد پدرش حلول می‌کند و هر آنچه باید ببیند را می‌بیند. او همانند هملت و البته بدون حضور سربازان نیزه‌به‌دست و هوراشیو، روح پدر خویش را می‌بیند. او حتی ویژگی‌های لئونارد مومنتو را هم داراست. در زمان سفر می‌کند. او زنی است ساده که در کشف و شهودی اشراقی، سرشار از قدرت می‌شود. او قرار است همان«عروس» بیل را بکش باشد؛ اما نیست. او همان نگاری است که از اول بوده است و این همان برگ بازنده پست‌مدرن‌بازی رامبد جوان است.

«نگار» یک کولاژ از فیلم‌هایی است که می‌شناسیم و این کولاژبودگی قرار است برگ‌برنده آن باشد. قرار است فیلم یادآور سینمای پست‌مدرن آمریکا باشد. سعی می‌کند فرمول‌هایش را پیدا کند. از آن افتتاحیه سیال تا درهم‌ریختگی زمانی ابتدای فیلم که نشان می‌دهد در قید و بند رئالیسم منحط سینمای ایران نیست؛ بلکه در بند خیال سازندگانش است. همه چیز را هم به خوبی مهیا می‌کند. یک داستان جنایی جذاب با بوی قتل و عشق. دخترک معصوم‌نمایی که نمی‌تواند باور کند پدرش خودکشی کرده است و شک سرآغاز ماجرا می‌شود.

برای ورود به این جهان پرهیجان دوربین ما را دعوت می‌کند. فیلم با یک فیلمبرداری سیال از حوادث پیشرو می‌گوید. کمی ما را به یاد نوآرهای دهه چهل و پنجاه می‌اندازد. شیوه حرکت دوربین حتی به نگاه اورسن ولز در «نشانی از شر» نزدیک می‌شود. هشدار برای مخاطب، برای آگاه کردن او از آینده، خطر در کمین است. مدام می‌گوید یک جای کار می‌لنگد؛ حتی اگر جسم و روح پدر ناگهان در هم ادغام شود.

با این حال همه چیز خوب پیش نمی‌رود. خبری از آن هیجان تریلرهای آمریکایی نیست. حتی آن حس بی‌خیالی فیلم‌های فرانسوی را هم تداعی نمی‌کند. شوخ‌طبعی تارانتینو یا گای ریچی را ندارد. سیاهی نوآرها را هم چندان در آن حس نمی‌کنیم. با یک قهرمان روبه‌روییم که در نهایت می‌کشد. انتقامش را کامل می‌گیرد و برخلاف اسلافش انتقام دامن‌گیرش نمی‌شود. برای نگار پایان، پایان است. انتقام گرفته می‌شود تا قهرمان سلوکی قاتلانه و خونینی را به سرانجام رسانده باشد و احیاناً به درجه سیمرغی رسیده باشد. چیزی که برای قهرمان غربی متصور نمی‌شویم. قهرمان غربی در گناه کشتن خود را شریک می‌بیند و در نهایت یک فراری است.

رامبد جوان در «نگار» به ظاهر پیرو ژانر است. یک تریلر با تمامی المان‌های لازم، یک قتل، یک تعقیب و گریز منهای پلیس، یک عشق ناقص که آرام‌آرام فرا می‌رود و آنگاه فرومی‌ریزد، یک معما و یک شک، یک زن زیبارو در برابر جماعت مردان خشن، پول و اندکی هم شهوت. قرار است همه چیز به خوبی کنار هم چیده شود؛ ولی نمی‌توانید باورش کنید که برای مثال با یک تریلر هیجان‌انگیز روبه‌رویید. فیلم مملو از سکوت است. حتی جایی رنگ و لعاب شب چهارده و ماه‌زدگی عشاق دارد. آدم بیشتر به یاد «ساعت گرگ و میش» می‌افتد تا «بیل را بکش». مشکل از کجاست؟

بیایید کمی به گذشته خودمان نقب بزنیم. به جایی برویم که قرار است خلق خشونت کنیم و تصویر گرافیکی از ریختن خون و کشتن داشته باشیم. گذرمان به ادبیات کهن می‌افتد. به جایی مثل ارداویراف‌نامه یا شاهنامه، جایی که قهرمانان اسطوره‌ای چه از جنبه مذهبی و چه از جنبه ملی برای رسیدن به هدفشان با خشونت روبه‌رو می‌شدند. همه چیز اغراق‌آمیز است. همه چیز بزرگ است. یک ضربه رستم طبقه‌ای از زمین را کنده به طبقات آسمان می‌افزاید. این یک تریلر درست و درمان است.

ناگهان همه چیز به‌هم می‌ریزد. شعر حماسی جای خود را به شعر تغزلی می‌دهد، شعری برآمده از جهان چوپانی، از Epic به Pastoral، یک کوچ عاشقانه. همه چیز در یک عرفان بسته‌بندی‌شده خلاصه می‌شود. قهرمان قدرتمند در سکوت فرومی‌رود. او چله می‌نشیند و در نهایت به یک آن جرقه‌ای از خود نشان می‌دهد. او در متافیزیک سیر می‌کند در جهان فیزیکیش. او انگار نمی‌خواهد زنده باشد، روحی است شناور در لایه‌های زمانی. او از جنس جنید و منصور و ذوالنون مصری است.

«نگار» نیز از این مستثنی خارج نیست. او نیست عرفان‌زده است، بدون آنکه بداند عرفان چیست؛ البته در وجه معرفتیش. به هر حال نگار در «نگار» به عرفان می‌رسد. او به شناختی از جهان اطرافش می‌رسد، جهانی که در آن اسلحه می‌فروشند، برای انتقام اسبی را از پای درمی‌آورند و در نهایت عزیزانت، عزیزترینت را به قتل می‌رسانند. این شناخت نگار از جهان اطراف خویش است؛ اما آیا نگار به شناختی از خود می‌رسد؟ شاید پاسخ آری باشد. به هر حال او می‌تواند آدم بکشد، او قلبش را صرف پدرش می‌کند تا بتواند از دیگران چشم‌پوشی کند؛ حتی از مردی که تصور می‌کند دوستش دارد. او قابلیت‌های دیگر انسانی خودش را کشف می‌کند. این کشف هم شرقی است و منفعل و تا حدودی به دور از المان‌های ژانر.

به ژانر بازگردیم، به آدم‌های ژانر. در یک تریلر پسر یا دختر جوانی، معمولی و صرفاً با استعداد با گروهی یا شخصیتی قابل در بزه آشنا می‌شود. او می‌آموزد متفاوت باشد و به تفاوت دست پیدا می‌کند. او برای خود پیری دارد، مرادی دارد و این مراد غول آخر ماجراست، از همان‌هایی که آل پاچینو یا رابرت دنیرو نقششان را بازی می‌کند. در اینجا مراد کیست؟ پدر. حسابی شرقی است. پدر ستون خیمه‌ای است که نگار را حفاظت می‌کند و از قضا با رفتن پدر، ستون فرومی‌ریزد و خیمه به باد می‌رود، یعنی همان خانه. پدر هم شجاع‌ترین مرد روی زمین برای نگار است؛ برای همین خودکشیش باورناپذیر است. این شرقی‌ترین شکل ممکن است. در اینجا از بیل خبری نیست. بیلی که قرار است کشته شود و از قضا شکل مرگش نیز محصول ارتباط خودش با پی‌می است. عروس تارانتینو از رابطه‌های خونی جداست. اصلاً مهم نیست از کجا آمده، مهم آن است که اکنون کیست.

«نگار» چنین درکی ندارد. برای نگار مهم این است که با پدرش تعریف می‌شود، نه با خودش. هر چند نام فیلم «نگار» است؛ اما باید دقت کنیم او به واسطه انرژی سیال پدرش در زمان سفر می‌کند و از خودش قدرتی ندارد. او در نهایت اخته است. زمانی که انتقام تمام می‌شود او باز هم شک می‌کند؛ چون نسبت به ضعف خود آگاه است. برخلاف قهرمانان ژانر تریلر که عموماً قدرت را کسب می‌کنند و نسبت به استعداد خود آگاهند و از قضا هامارتیای آنان نیز همین اعتماد به نفس نسبت به توانایی ذاتیشان است. نگار در ذات خود چیزی ندارد. او به شکل اشراقی از یک سانتیمانتال به یک ابرزن شبه‌مارولی بدل می‌شود.

در این میان اکشن ماجرا کاسته می‌شود تا ما به سیر و سلوک بانو نظاره کنیم و این ختم ماجرا و فروش اندک آن است. فیلمی که می‌توانست به یکی از اکشن‌های جذاب سینمای ایران بدل شود، به اثری شبه‌فلسفی و نسخه دسته چندم کریستوفر نولان بدل می‌شود. پس می‌روی، می‌نشینی و چیزی نمی‌گیری و کمی خودت را لعن و نفرین می‌کنی که چرا گول تبلیغات را خورده‌ای. به نظر خیلی مانده است که سینماگری چون رامبد جوان وارد بازی برون‌سازی و عینیت‌گرایی سینمای غربی برسد و شاید بهتر باشد فیلمنامه‌نویسش را عوض کند تا قصه را راحت‌تر برایش روایت کند. کاش همه چیز مثل مانی حقیقی بود که به نظر ژانر را می‌شناسد، یک شخصیت اغراق‌شده که در جهان واقعی دست‌نیافتنی است. همان بدمن بامزه در برابر بقیه دست‌یافتنی بی‌مزه.