راز یک اسم مشهور!
راز یک اسم مشهور!
نام «نیما یوشیج» را برای خود انتخاب کرد، شیفته این اسم بود و حتی برایش شجره‌نامه ساخت؛ هرچند اسمش را اشتباه می‌گفتند و حتی مسخره می‌کردند. البته به گفته احمد کریمی حکاک، این نام به تدریج به شخصیت محوری در شعر نیما تبدیل می‌شود.

نام «نیما یوشیج» را برای خود انتخاب کرد، شیفته این اسم بود و حتی برایش شجره‌نامه ساخت؛ هرچند اسمش را اشتباه می‌گفتند و حتی مسخره می‌کردند. البته به گفته احمد کریمی حکاک، این نام به تدریج به شخصیت محوری در شعر نیما تبدیل می‌شود.

به گزارش صبح اقتصاد علی نوری، که خود را از ابتدای جوانی نیما یوشیج نامید، ۲۱ آبان ۱۲۷۶ شمسی در روستای یوش در شمال ایران به دنیا آمد و ۱۳ دی‌ماه ۱۳۳۸ در تهران از دنیا رفت. او در عمر ۶۲ ساله‌اش شعرهایی سرود که در تغییر مسیر شعر ایران و بعدتر تمام جهان فارسی، مؤثر بود.

او همچنین رساله‌های پراکنده، نامه‌های تخیلی، مقدمه‌هایی پرکنایه و مطالب دیگری نیز درباره شعر  نوشته‌ است. این نوشته‌ها کم‌وبیش مسیر آینده نظام زیبایی‌شناسی هزارساله شعر فارسی را ترسیم کردند. افزون بر این، او روایت و نمایش‌های متعددی به نثر نوشت. هرچند خود مراقب بود که این نوشته‌ها در حاشیه قرار گیرند.

احمد کریمی حکاک در «زندگی‌نامه نیما یوشیج» در کتاب «آوای مرغ آمین: نیما یوشیج و آثارش» اثر خودش و کامران تلطف با ترجمه سهراب طاووسی نوشته است که کامل‌ترین شرح زندگی‌نامه‌ای نیما همان است که خود او در ساعت اولیه پنج تیرماه ۱۳۲۵ در نخستین کنگره نویسندگان ایران و به شکل یادداشتی به همراه سه سروده آخرش در آن جلسه خواند.

 فکر می‌کرد نقاش شود اما شاعر شد

نیما می‌دانسته که آینده‌اش با یکی از هنرها گره خورده و فکر می‌کرده می‌خواهد  نقاش شود، نه شاعر. او خواندن و نوشتن را از آخوند دِه‌شان یاد گرفته بعد با برادرش رضا (لادبن) برای ادامه تحصیل در دهه ۱۳۰۰ به تهران آمدند و در مدرسه سن‌لویی ثبت‌نام کردند. نیما درباره این دوره از زندگی‌اش نوشته است: «… اقوام نزدیک من، مرا همپای برادر از خود کوچک‌ترم، لادبن، یه یک مدرسه کاتولیک واداشتند. آن‌وقت، این مدرسه در تهران به مدرسه سن‌لوئی شهرت داشت. دوره تحصیل من از این‌جا شروع می‌شود. سال‌های اول زندگی مدرسه من به زدوخورد با بچه‌ها گذشت. وضع‌ رفتار و سکنات من، کناره‌گیری و حجبی که مخصوص بچه‌های تربیت‌شده در بیرون شهر است، موضوعی بود که در مدرسه مسخره برمی‌داشت. هنر من خوب پریدن و با رفیقم، حسین پژمان، فرار از محوطه مدرسه بود. من در مدرسه خوب کار نمی‌کردم. فقط نمرات نقاشی به داد من می‌رسید اما بعدها در مرسه مراقبت و تشویق یک معلم خوش‌رفتار، که نظام‌ وفا شاعر بنام‌ امروز باشد، مرا به خط شعر گفتن انداخت.»

 راز یک نام

کریمی حکاک در بخش دیگری از این مقاله بلند خود درباره نام نیما یوشیج آورده است: «زمانی بین خرداد ۱۲۹۵ و اسفند ۱۳۰۰، علی نوری، نیما یوشیج شد اما تغییر رسمی نام تا ۱۵ اردیبهشت ۱۳۰۴ شمسی، که مجلس لایحه لغو القاب و اسامی افتخاری تصویب کرد و ایرانیان به داشتن هویتی به نام کوچک و نام خانوادگی وادار شدند. باید منتظر می‌ماند.

نیما پیش از آن شروع کرده بود و زیر همه نوشته‌ها و روی تمام مکاتبات، نام انتخابی خود را می‌نوشت و امضا می‌کرد. بعدها ادعا کرد، و تقریبا همه زندگی‌نامه‌نویسان او هم تکرار کردند، که این نام را به این دلیل برگزیده که نام یک فرمانده نظامی مقتدر محلی بوده که اما هیچ‌ نشانی از این فرمانده در جایی ثبت نشده است. نام خانوادگی او، یوشیج، ترکیبی از نام روستایش، یوش، به علاوه پسوند نسبیت است. بنابراین، نیما یوشیج، نیمای یوشی یا نیما از یوش معنا می‌شود. او از این نام جدید سخت شادمان بود و از هر فرصتی استفاده می‌کرد که آن را به رخ دوستان و آشنایان تهرانی‌اش بکشد. کلمه نیما به شکل مکتوب نخستین بار روی جلد اولین اثر کتاب‌مانندش، قصیده رنگ‌پریده در اسفند ۱۳۰۰ دیده می‌شود.

 نیماخان یوشیج

روز سوم خرداد ۱۳۰۴ تقریبا همزمان با صدور مجوز اداره ثبت احوال وزارت کشور، نیما به همراه چهار شاهد که قانون الزام کرده بود، برای رسمی کردن نام جدیدش به آنجا مراجعه می‌کند، به نظر می‌رسد کارمندان وزارت کشور هنوز به لغو کامل القاب خو نگرفته‌اند زیرا در مدرک شناسایی نیما، نام کامل او را نیماخان یوشیج ثبت کرده‌اند. «خان» کلمه‌ای است برای احترام یا دقیق‌تر، به معنی عضو خانواده اشراف زمین‌دار. چیزی که او را بسیار خشمگین می‌ساخت، این بود که مردم همچنان نام او را اشتباه می‌گفتند. حتی در مکاتبات رسمی نیز او را علی نیما یوشیج با علی‌خان نیما یوشیج می‌نامیدند. انگار که نام کوچک خود را حفظ و نامی دوکلمه‌ای را برای شهرت خود انتخاب کرده است. عصبانی‌کننده‌تر رفتار کسانی بود که چون به شخصیت یا شعر او علاقه‌ نداشتند، نام او را به تمسخر می‌گرفتند. عصبانیتی که تا آخر عمر باید با آن کنار می‌آمد. برخی افراد بدنهاد حتی ادعا کردند که او را نمی‌توان شیعه خوب نامید زیرا نام خاص نیما را به امام اول شیعیان که مورد احترام همه ایرانیان بوده، ترجیح داده است.

علاقه نیما به نامش و این‌که تمام عمر درگیر این دلمشغولی بود، نشانه‌ای از درگیری عمیق نیما با خودش، با مفهوم فردیت و یا جایگاه فرد در شعر تغزلی لیریک است؛ این نام‌گذاری نه‌تنها تا حدی فراتر از سنت کهن شاعران در انتخاب اسم مستعار جهت ثبت اثر خویش است، بلکه نشانگر تعریفی عمیقا مدرن، از مفهوم خود، و طرز بیان  آشکار حق انتخاب هویت جدید به وسیله یک شاعر قرن بیستم است. همه شواهد گواه بر دلبستگی عمیق نیما به زادگاهش است.

 شجره‌نامه‌ای که نیما ساخت

علاقه نیما به نامش و این‌که تمام عمر درگیر این دلمشغولی بود، نشانه‌ای از درگیری عمیق نیما با خودش، با مفهوم فردیت و یا جایگاه فرد در شعر تغزلی لیریک است

او بارها در شعرش کلماتی مانند «وطن» را به معنای روستای محل تولد و نه کشور ایران، به کار برده است. احتمالا یکی از راه‌هایی که او می‌توانست ادعایش را درباره هویت محلی‌اش اثبات کند، این بود که اصل و نسبی بومی برای خود بسازد؛ چیزی شبیه به شجره‌نامه که نشان دهد او اصالتا به زادگاهش تعلق دارد. یادداشت بدون تاریخ به دستخط خود نیما داریم که احتمالا اواخر دهه ۱۳۰۰ یا اوایل ۱۳۱۰ نوشته است و در آن اصل و نسب خود را این‌گونه شرح می‌دهد: «نیماور اسم دو سه‌نفر از اسپهبدان غربی مازندران بوه است. مورخین نیماور را «نام‌آور» می‌نویسند که غلط است. نیماور مرکب است از نیما= قوس؛ برج نهم از بروج در زبان طبری و کمان+ ور یعنی کماندار برگزیده شناخته‌شده، مثل «کمانداری عالی». این کلمه از ترکیبات اوستایی است که به صورت مخفف، یعنی حذف ی، در زبان طبری مانده است. در زبان طبری، لغات اوستایی، و سانسکریت زیاد است. فخرالدوله نیماور دوم، پدر شراگیم در ۶۴۰ فوت کرده است. نمارستاق محل سکونت نیماور فخرالدوله بوده است. نیماور مثل شهریور= نگهدار شهر، نگهدار کمان است.»

تعجب‌آور است که هیچ‌کدام از زندگی‌نامه‌نویسان به طنز نهفته در عبارت «نگهدار کمان»، در یادداشت نیمه‌آکادمیک نیما توجه نکرده‌اند. ریشه‌یابی ساخت کلمه به این شکل در آن دوره بین روشنفکران ایرانی رسم بود. البته هیچ‌کدام مطابق قواعد ریشه‌شناسی یا زبانشناسی تاریخی نبود اما جنون آن، نیما را هم گرفته بود. مرز بین دانش‌ زبان‌شناسی و ریشه‌یابی کلمات عامیانه همیشه مبهم بوده، هرچند این ابهام هیچ‌گاه به این وضوح دیده نشده است. در این مورد خاص، هیجان بچه‌گانه نیما در یافتن ریشه‌هایش در خاکی که آنقدر دوستش داشت، او را خیلی تندروتر از افرادی چون میرزا آقاخان کرمانی نشان می‌دهد. یادداشت، در اصل برای هدفی فوری نوشته شده است: نوعی اظهار فضل دانشگاهی که کمبود آن، دستاویزی بود که بسیاری از مخالفانش به شعر او حمله‌ور شوند. احتمالا  او چنین می‌پنداشت که دادن وجهی فاضلانه به یادداشت، سلاح بیشتری به سود نوآوری‌هایی که شعرش وعده آنها را می‌داد، انبار می‌کند.

بررسی دقیق‌تر یادداشت می‌تواند نیات دیگری را نیز آشکار کند و در نهایت به فهم بهتر کارکرد یک ذهن پیچیده کمک می‌کند. اول این‌که هیچ نامی از فرماندهی نظامی به نام نیماور یا نماور در اسناد «مازندران شرقی یا غربی» دیده نمی‌شود. به علاوه در اسناد، چه رسمی و چه غیررسمی، مازندران هرگز به مناطق شرقی و غربی تقسیم نشده است. دوم این‌که هرچند افراد زیادی با لقب اشرافی فخرالدوله در تاریخ ایران وجود داشته اما هیچ‌کدام در زمان یا حتی نزدیک به زمانی که نیما ذکر می‌کند، نبوده است. به همین روال، «قوس» و «کمان» را می‌بایست محصول تخیل پرشور نیما دانست، زیرا در هیچ فرهنگ لغتی در زبان فارسی چنین معناهایی ندارند.

نیما همواره خود را کماندار می‌پنداشته

در مقدمه «روجا»، کتاب اشعارش به لهجه محلی طبری، نیما خاطره‌ای را بازگو می‌کند، که از کودکی، خود را کماندار می‌پنداشته است. او می‌نویسد وقتی اولین شعر را، که مرثیه‌ای در مرگ گاو محبوبش، روجا بود، برای پدرش خوانده، پدرش فقط به او گفت: «آفرین! اما باید کمانداری هم یاد بگیری.» سال‌ها بعد، نیما در نطقش در کنگره نویسندگان، از استعاره کمانداری برای اشاره به هدف شعر نوپایش استفاده می‌کند: «شیوه کار، در هرکدام از این قطعات تیر زهرآگینی، مخصوصا در آن زمان، به طرف سبک طرفداران قدیم بود.» آیا تبدیل شدنش به «کمانداری عالی» که پدرش آرزو کرده بود تیر زهرآگینی نبود که او در تمام عمرش به سمت «دشمنان» خود پرتاب کرد؟ دغدغه‌ای که نیما در تمام عمر درباره هویتی که با دقت و آگاهی کامل برای خود ساخته بود، پیامدهای سودمندی برای هنرش داشت.

 هویتی به نام نیما

ما مدام با گزاره‌هایی روبه‌رو می‌شویم که او به دگرگونی‌ای در جوانی‌اش اشاره می کند که او را فردی متفاوت کرده است. این فرد، که در آن واحد هم  نیماست و هم نیما نیست، به تدریج به شخصیت محوری در شعرش تبدیل می‌شود.  در «مانلی»، او طنازانه نام کوچک خود، علی، را با نام برگزیده‌اش، نیما، درهم آمیخته و به رسم زمانه‌اش که خانواده‌هایی با سابقه مرگ نوزاد، برای بچه‌های خود نام‌هایی مانند مانعلی یا بمانعلی می‌نهادند، اشاره دارد.

در مرغ آمین، او حروف فارسی نام خود، نیما را وارونه کرده و نام پرنده‌ای، آمین، را خلق کرده که «مردمان را» به سوی ظفرمندی هدایت می‌کند. در شعر دیگری به نام «نیما»، او این نام را برای پروانه‌ای ظریف اما بسیار مهجور منتسب می‌کند که مصمم است هیچ‌گاه راهی را که برای پرواز بر فراز آسمان انتخاب کرده، ترک نگوید. چنین کاربردی به تعریف نیما از خودش، بعد تازه‌ای می‌دهد که اگر بر این باور نباشیم که او شیفته نامی است که برای خود «ساخته»، آوردنش در شعر قابل توجیه نخواهد بود.

کتاب «آوای مرغ آمین: نیما یوشیج و آثارش» نوشته احمد کریمی حکاک و کامران تلطف با ترجمه سهراب طاووسی در ۳۳۰ نسخه و با قیمت ۲۳۰ هزار تومان در  انتشارات مروارید راهی بازار کتاب شده است.

راز «نیما یوشیج»!

انتهای پیام

  • منبع خبر : ایسنا