اینکه ما مطبوعاتیان از صاحبان امتیاز و مدیران مسئول و هیات های تحریریه و اصحاب صفحه بندی و عوامل بازرگانی و بالا خره همه خدم و حشم یک ساختار مطبوعاتی که در اصل اثری از خبر گرفته تا نظری را به امر طبع می آراییم و تا دیگری را به زیور دانش بپروریم، خود اهل […]

نظام جهانی

اینکه ما مطبوعاتیان از صاحبان امتیاز و مدیران مسئول و هیات های تحریریه و اصحاب صفحه بندی و عوامل بازرگانی و بالا خره همه خدم و حشم یک ساختار مطبوعاتی که در اصل اثری از خبر گرفته تا نظری را به امر طبع می آراییم و تا دیگری را به زیور دانش بپروریم، خود اهل کدام گزینه ایم علم یا عمل و یا مفتخر به آرایش و پیرایشی از هر دو؟
بدین اندیشه بودم که از علم بی عمل بگویم که یاد آمدم از پروین اعتصامی که فی الواقع از من و از ما وزین تر و رنگین تر و شیرینتر بدین امر دست برده و علم و عمل را به مقایسه سپرده و دل نیامدم که از خود بگویم که دیدم سروده آن شیرین سخن به مقالتم بیارایم و باشد که بر خویشم تلنگر روا دارم.که :عالمی طعنه زد به نادانی/ که بهر موی من دو صد هنر است /چون توئی را به نیم جو نخرند/ مرد نادان ز چارپا بتر است/ نه تن این، بر دل تو بار بلاست/ نه سر این، بر تن تو درد سر است/ بر شاخ هنر چگونه خوری/ تو که کارت همیشه خواب و خور است/ نشود هیچگاه پیرو جهل/ هر که در راه علم، رهسپر است/ نسزد زندگی و بی‌خبری/ مرده است آنکه چون تو بیخبر است/ ره آزادگان، دگر راهی است/ مردمی را اشارتی دگر است/ راحت آنرا رسد که رنج برد/ خرمن آنرا بود که برزگر است/ هنر و فضل در سپهر وجود/ عالم افروز چون خور و قمر است/ گر تو هفتاد قرن عمر کنی/ هستیت هیچ و فرصتت هدر است/ سر ما را بسر بسی سوداست/ ره ما را هزار رهگذر است/ نه شما را ز دهر منظوری است/ نه کسی را سوی شما نظر است/ همهٔ خلق، دوستان منند/ مگسانند هر کجا شکر است/ همچو مرغ هوا سبک بپرم/ که مرا علم، همچو بال و پر است/ وقت تدبیر، دانشم یار است/ روز میدان، فضیلتم سپر است/ باغ حکمت، خزان نخواهد دید/ هر زمان جلوه‌ایش تازه‌تر است/ همتراز وی گنج عرفان نیست/ هر چه در کان دهر، سیم و زر است/ عقل، مرغ است و فکر دانهٔ او/ جسم راهی و روح راهبر است/ هم ز جهل تو سوخت حاصل تو/ عمر چون پنبه، جهل چون شرر است/ صبح ما شامگه نخواهد داشت/ آفتاب شما به باختر است/ تو ز گفتار من بسی بتری/ آنچه گفتم هنوز مختصر است/ گفت ما را سر مناقشه نیست/ این چه پر گوئی و چه شور و شر است/ بی سبب گرد جنگ و کینه مگرد/ که نه هر جنگجوی را ظفر است/ فضل، خود همچو مشک، غماز است/ علم، خود همچو صبح، پرده در است/ چون بنائی است پست، خود بینی/ که نه‌اش پایه و نه بام و در است/ گفتهٔ بی عمل چو باد هواست/ ابره را محکمی ز آستر است/ هیچگه شمع بی فتیله نسوخت/ تا عمل نیست، علم بی اثر است/ خویش را خیره بی نظیر مدان/ مادر دهر را بسی پسر است/ اگرت دیده‌ایست، راهی پوی/ چند خندی بر آنکه بی بصر است/ نیکنامی ز نیک کاری زاد/ نه ز هر نام، شخص نامور است/ خویشتن خواه را چه معرفتست/ شاخه عجب را چه برگ و بر است/ از سخن گفتن تو دانستم/ که نه خشک اندرین سبد، نه تر است/ در تو برقی ز نور دانش نیست/ همه باد بروت بی ثمر است/ اگر این است فضل اهل هنر/ خنکا آن کسی که بی هنر است// مقایسه بسیار ساده است که با این قلم شیوای پروین ، فی الواقع من ، منِ مدعی فرهنگ سخن از فرهنگ میکنم نه عمل

حمید رضا نقاشیان

والسلام